نظری به شاعران و اشعار پیشگامان شعر انقلاب اسلامی
خنیاگران سرود آزادی
شعر خود یک اتفاق است، حادثهای که در ناگهانی روح بیتاب شاعر، مواجهه آدمی است با ناخودآگاه جمعی جهان. تظاهری از عصیان آدمی در کالبد کلمه. شعر به خودی خود درک حضور دیگری است و نبرد آن در ابیات و سطور، انقلابی است از سر لبریزی؛ از سر شعوری که شاعر را وا میدارد تا در واژه قیام کند و به آشوب جهان بینظم، خاتمه دهد. وقتی هستی شعر وابسته چنین عصیانگری است، مشعر اجتماعی سیاسی شاعر نیز، اگر آبستن حوادثی چون انقلاب و جنگ باشد، این حوادث پی در پی کرده، به خلق آثار ماندگار میانجامد؛ چنانچه در ادبیات جهان نیز تاکنون، بهترین آثار تولید شده، محصولاتی تأثیرپذیرفته از فضاهایی اینچنینی بودهاند.
انقلاب، پروسهای آنی نیست چرا که آبشخور فکری حادث از آن، در بستر تاریخ، توالی مدلل خود را باید بگذراند و انقلاب اسلامی ایران نیز، حاصل بیش از نیم قرن تلاش آزادیخواهان و متفکران این سرزمین در استقرار قانون و آزادی و حکومتی بود آرمانی. حتی اگر پیشتر و از لحاظ ادبی بنگریم، در توالی حوادث تاریخی و آمد و رفت سلسلههای مختلف، این اعتراض و عصیان، در قالب ادبیات بوده است. از حافظ تا سیف فرغانی، از منشآت تا قصاید وطنی، آن محبوب پارسی همیشه وجههای عاصی و انقلابی نیز داشته است چه در قالب شطح کلام، چه در مناظرهها و طنزهای پنهان و آشکار.
به طور اخص اما، شعر انقلاب، شعر پایداری، شعر متعهد، یا هر عنوانی که برایش در نظر بگیریم، تظاهر ادبی عصیان نسلهایی بود که لزوم تغییر بنیادی در ساختار قدرت را احساس کردند و با تفنگ شعر، به نبرد با اهریمن قصههای حقیقی جهان پرداختند. سابقه مبارزه در شعر هر چند به پیشتر از کودتای 28 مرداد برمیگردد و عشقیها و فرخیها دارد اما، سرعتیافتن جریان اعتراضی در شعر، با حوادث پیاپی دهههای 40 و 50، شعر کلاسیک شاعران معترض را از وضعیت سنتی عرفانی – تغزلی خود به تغزل تمثیلی و مثنویهای حماسی کشاند. سبزواری و معلم و اوستا از این گروه بودند گرچه شاعران نوپرداز، که در بستر شعر سپید و آزاد، به تبیین اندیشههای سیاسی خود میپرداختند درصد بزرگتری را به خود اختصاص میدادند چهرههایی چون طاهره صفارزاده و علی موسوی گرمارودی. نصرالله مردانی، در میانه سنت و مدرنیته و در بستر غزل نو به انقلاب اسلامی پیوست و سید حسن حسینی و قیصر امینپور، در دهه 60، زیباییهای شعر سنتی و نو را با هم درآمیختند تا به شعری متفاوت برسند.
ë حمید سبزواری؛ سرود خوان درد
حسین آقاممتحنی(حمید) مشهور به حمید سبزواری متولد 1304 از پیشگامان شعر اعتراضی و از فعالترین چهرههای ادبی حاضر در بطن انقلاب بود؛ به نحوی که از چندین سرود انقلابی ماندگار آن سالها، آثار او در حافظه بیشتر مانده؛ سرودهایی چون «برخیزید ای شهیدان»، «بانگ آزادی» و بعدها مثنوی حماسی «بگذار تا برگ سفر بر باره بندیم» که از آثار برتر آن روزگاران و یادگاری، تا به امروز است. سبزواری در پیش از انقلاب شاعری سنتی است که تا دهه 50 شعرهایش در حال و هوایی قدمایی سیر میکند اما با ورود جدی ادبیات و هنر معترض، شعرهای او هم رنگ و بویی تمثیلی میگیرند: «خوش بهاری بود اگر در بوستان خاری نبود / عندلیبی بود و صیاد ستمکاری نبود / شحنه آنجا حد نمیزد مردم آزاد را / شیخ را اندیشه تکفیر هشیاری نبود». اما با ورود انقلاب، نوعی از شعر که صبغهای جمعی دارد وارد عرصه کارزار میشود: «سرود».
سرود و دستان و ترانک سه یادگار شعر باستانند. دو طرز نخست، مخصوص دربار سلطان و بار عام او بودند و ترانک، شعرهایی ضربی که برای عوامالناس بود و نسبت به دو نوع قبلی درونمایهای شاد و مفرح داشت اما «سرود» انقلابی گویا، آمیزهای از واژگان عاصی مردم به ستوه آمدهای بود که اینبار جمع شده بودند تا بار عام سلاطین را به محشر اعتراض علیه استبداد بدل کنند: «برخیزید برخیزید / جاویدان زندگی جوشد از خاک هر شهید / باز روید لاله از تربت پاک هر شهید / ای انسان چون شهادت سر آغاز زندگیست / مرگ سرخ رمز آزادی و راز زندگیست». حمید سبزواری صدای ماندگار نسلی شد که رسانههای شنیداری را با نوع خاصی از ادبیات آرمانگرایانه آشنا کرد و بخش مهمی از شور انقلابی را در سرودهای اینچنینی ثبت و ضبط کرد. شعر سبزواری هیچگاه از آرمانهای انقلاب اسلامی عقب نماند. دغدغه لبنان و فلسطین، استعمارستیزی و نبرد قلمی با منافقان داخلی و صد البته بنیان نهادن نحلهای از شعر با صبغه اسلامی که اکنون به شعر آیینی شهرت دارد- هر چند آن هم سابقه تاریخی داشته اما قوام و ظهور و پرورش آن در بستر انقلاب و جنگ تاکنون شکل پذیرفته است-: «این بانگ آزادی ست، کز خاوران خیزد / فریاد انسانهاست، کز نای جان خیزد/ اعلام طوفانهاست، کز هر کران خیزد / آتشفشان قهر ملتهای در بند است / حبلالمتین تودههای آرزومند است / اللهاکبر، خمینی رهبر...» سبزواری همواره معترض بوده و باقی مانده است. جزو معدودشاعرانی است که رنگ و بوی انقلابی خود را حفظ کرده و هیچگاه از موضع خود عقبنشینی نکرده یا طفره نرفته است. خاطره سخنرانیهای آتشین و تند او علیه بسیاری از همکاران شاعرش در نقد منش اجتماعی و ادبی ایشان، ریشه در این انقلابیگری او دارد.
ë مهرداد اوستا؛ قصیده سرای اخلاق و زیبایی
محمد رضا رحمانی یاراحمدی متخلص به مهرداد اوستا متولد 1308 بروجرد است. مجموعههای «حماسه آرش»، «از کاروان رفته» و... حدیث شاعری اخلاقگرا و به قول دوستانش فروتن و نجیب است که قصاید و غزلیات او با زمینهای حماسی و پیشینهای فاخر از ادبیات کهن و درسآموزی از مکتب انجمنهای ادبی –که نقش بسزایی در تربیت شاعران جوان در دهههای گذشته داشتهاند– زبانی روان و فصیح و شعری بهغایت محکم و ساختارمند از او به یادگار گذاشته است. او چون دیگرهمنسلانشزاده دردی تاریخی در بستر تحولات سریع اجتماعی و سیاسی دهههای پیش از انقلاب و شعرش نتیجه دیدن بیواسطه ظلمها و تعدیهایی است که بر سر ضعیفان همروزگار فرو میآمده و شاعر، راوی این زخمهای بیبهبود است: «از درد سخن گفتن و از درد شنیدن / با مردم بیدرد ندانی که چه دردیست». اوستا که در سالهای بعد از کودتای سال 32 به زندان رفته بود در سالهای بعد با انتشار مجموعه شعر «شراب خانگی ترس محتسبخورده» و کتاب انتقادی تیرانا و نام بردن از امام خمینی در هر دوی این کتابها و توقیفشان، هزینه دگراندیشی خود را پرداخت اما هیچگاه از فضای فکری و عقیدتی خویش فاصله نگرفت. او اگر چه در غزلیات نابش همپای شهریار و سایه از محبوبترین غزلپردازان معاصر محسوب میشود اما در دیگر قوالب شعری نیز از دغدغه وطن انقلابی و جهانِ آرمانیاش فاصله نمیگیرد: «بشکوه بشکوهای خاک فلسـطـین ای مادر سرگشته وی، گمگشته کودک / در زیر آتش، در بارش رگبار ناوک بشکوه بشکوهای دختر آواره فلسطیـن...» شاید از این روست که بسیاری از شاعران آگاه جهان عرب، در سوگ مرگ وی شعرها میسرایند. شاعری که برای دغدغههای جهانی انسان معاصر مینوشت: «افسوس که سرگشتگی و خواری ما / اندوه که درماندگی و زاری ما / در عهده جمعیست که پنداشتهاند / آزادی خویش در گرفتاری ما».
ë طاهره صفارزاده؛ شعر بیداری
دکتر طاهره صفارزاده متولد 1318 سیرجان، پژوهشگر، مترجم، استاد دانشگاه و در نهایت شاعری بهغایت نوگرا و مدرن در شعر امروز ایران است. شخصیتی که زندگی علمی پرفراز و نشیبش را از تحصیل در دانشگاههای امریکا، به پژوهش و راهاندازی بخش ترجمه در ایران منتهی کرد؛ شاعری که نامداری در غربت را به پرورش فرزندان وطن ترجیح نداد. مجموعه شعرهای یادگار این «بانوی دانشمند مسلمان» با شناختی که از ادبیات و نقد ادبی معاصر جهان دارد، آمیزهای از مدرنیسم با ریشههای عمیق اسلامی-انسانی است. بیشک بین همنسلان سپیدسرایش– تاکنون حتی – اجرای شعر سپید آیینی مدرن، تا به این حد از تعالی زبانی و معنایی برخوردار نبوده است. صفارزاده از «سفر پنجم» تا «دیدار با صبحش» با استفاده از گنجینه پژوهش قرآنی و اسلامی خود و آشنایی با زبان شعر، پیشنهادی به جامعه ادبی میدهد که حتی سالها بعد از او نیز، اجرای آثار مشابه به دلیل عدم تسلط بر یکی از آن دو عنصر یادشده، چنانچه باید، مقبول واقع نمیشود. صفارزاده، هم شیوههای ترجمه ادبی صحیح و نقد متون علمی را در دانشگاههای ایران برای نخستین بار تدریس میکند هم در فراغتهای خویش، به ترجمه قرآن کریم میپردازد. صفارزاده حلقه اتصال ادبیات معاصر جهان با ادبیات نوی آیینی بود که تعریفی اسلامی و انقلابی از شعر عرضه میکرد: «بخوان بلند بخوان/در صبح این تلاوت معصومانه/صدای ناب اذان میآید/وقتی صدای ناب اذان میآید/دل در حضور میآید/دل حاضر است/و سهم «گرم بودن» خود را/از نور این پیام قدسی بیمرز/از بطن این ستون صوتی معنا/برمیدارد.»
ë علی موسوی گرمارودی؛شاعر انقلاب
1320 شمسی، علی موسوی گرمارودی، شاعر و پژوهشگر و مترجم و یکی از مدیران فرهنگی انقلاب در شهر قمزاده شد. از شعر عبور کرد تا به «سایهسار نخل ولایت» رسید و در «فصل مردن سرخ» به «سرود رگبار»، «خط خون» در «چمن لاله» کشید و اینگونه با کولهباری از مجموعههای شعر و پژوهشهایی چون نقبی بر ادبیات تاجیکستان و... از نامهای ماندگار و تأثیرگذار شعر معاصر شد بهطوری که به همراه تنی چند از دوستان شاعرش، از چهرههایی شد که بواسطه صدا و سیما، سعی در تبیین ادبیات آیینی و انقلابی در سطح عموم جامعه داشتهاند و نقشی بسزا در حفظ ارتباط قشرهای مختلف مردم با ادبیات و رسانه. گرمارودی بواسطه تسلط بر قالبهای مختلف شعر فارسی، در همه این سبکها سروده و نوشته است او نیز مثل صفارزاده، در اجرای شعر سپید آیینی نقشی بسزا دارد. شعرهایی ماندگاری از او در این نحله فراگیر بعد از انقلاب به جا مانده و تأثیرات فراوانی داشته است: «چنین است گویی /که با جامی خالی، / بر ساحلی صخرهای، / پیش روی امواج / ایستادهام. / واپاش ساحل کوب موجها / صخره زیر پایم را میشوید / و من هر بار / - که موجی در میرسد -/ جام بر کف، / خم میشوم / به بوی سهمی / که از کاکل موج برگیرم / اما از آن پیش / موج در خود واشکسته است... / و من، عزمی دوباره را / چون پرچمی، / بر صخره واپس میایستم. / دگر باره چون موجی پیش میرسد / جام را چون داسی قوس میدهم / تا از سرخوشه آب / دستهای واچینم / اما، باز / جام خالی ست / و دریا در موج / و فاصله، / به درازای یک دست / و به دوری یک تاریخ!... / شتک خیزاب امواج، / تنها / یک-دو قطره / بر دیواره شفاف جام میچکاند، / و عطارد، در جام من است / «نهجالبلاغه» را میبندم.»
گرمارودی با تسلطی که بر همه قالبهای شعری داشته است، از تسلطی متقن بر قصیدهسرایی و غزلپردازی تا اجرای نوعی از شعر آزاد با تکیه بر دامنه واژگانی گسترده و سنتی و حضور فعال در عرصه مدیریت فرهنگی و رسانهای کشور، از منادیان تفکر انقلاب اسلامی بوده و هست.
ë نصرالله مردانی؛ روایتگر قیام نور
نصرالله مردانی، در 1326 شمسی متولد شد و به کازرون شعر، با مجموعههایی مثل الماس آب و قیام نور و آتش نی... کوچهها و خیابانهای بسیار بخشید. او در دهههای شصت و هفتاد از فعالان جشنوارهها و همایشهای ادبی سراسر کشور بود؛ مراسمی که در شناسایی و جذب استعدادهای جوان، سمتوسوبخشی به تفکر ادبی کشور و قوام اندیشه انقلابی اسلامی در شعر بسیار اهمیت داشته و قابل بررسی است. اهمیت مردانی در شعر انقلاب، تولید نوع خاصی از شعر آن روزگاران بود که محملی سریع و ظرفیتدار برای روحیه انقلابی و درک ادبی مردمان آن دوره بود؛ شعری که با تکیه بر سنت شعر کلاسیک، با روحیهای انقلابی و مضامینی نو و امیدبخش، به بیان شورانگیز حماسههای مردمی میپرداخت و دوستداران شعر انقلاب را به سبکی ساده و ادبی فرا میخواند: «از خوان خون گذشتند صبح ظفرسواران / پیغام فتح دادند زان سوی جبهه یاران / ای ابر پر صلابت، آبی ز دیده بفشان / با مرگ لاله طی شد افسانه بهاران / بیباوران عالم با چشم دل ببینید / آیینه زمان است این پیر در جماران».
مردانی در غزل معاصر کوشید تا اسطوره و نماد را در خدمت شعر آیینی درآورد و به نوعی با فاصله گرفتن از تداعیهای سنتی گل و بلبل در شعر کهن و سیاهانگاری گرایشهای رادیکال روشنفکرانه، به شعر، زبانی استعاری با درونمایه دینی بخشد که هم مهیج باشد و هم موافق با روحیه مردمی انقلابی. او یکی از روایتگران صحنههای انقلاب به زبان شعر است.
ë علی معلم؛ باقی فسانه است
«این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است / این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است / هفتاد باب از هفت مصحف برنبشتم / این فصل را خواندم، ورق را درنبشتم...»
علی معلم دامغانی که شهرتش در شعر استعاری امروز ایران، همعنان ترانههایش، تفسیرهایش بر شاعرانی مثل بیدل دهلوی، نامش را جزو بزرگان شعر انقلاب قرار داده است، در 1330 در شهر دامغان متولد شد. معلم در دو مجموعه «رجعت سرخ ستاره» و «حیرت دمیدهام» خود را شاعری تمامعیار با زبانی ثقیل و سبکی منحصر به فرد نشان میدهد و اگر چه شاید نتوان اشعاری پرشمار به نام انقلاب و جنگ در مجموعه آثارش یافت، اما روح ایثار و شهادت، هجرت و انتظار و به طور کلی آرمانهای یک جامعه اسلامی در همه آثارش با هنریترین شکل موجود، قابل بررسی است. معلم در شعرهایش روح حماسه را با واژگانی برساخته میآمیزد و با دانشی که از سنت شعر و حکمت قدیم دارد، آمیزهای آتشین از شعرهایی پیچیده را به مخاطب عرضه میکند؛ گویا اشعار او معلمانه، با پرداختی هنری، به تبیین ریشههای علمی و عقیدتی انقلاب و اسلام میپردازد. سلوک رفتار ادبی او آمیخته با مسئولیتهای فرهنگی و هنریاش از آغاز انقلاب و ویژگی منحصر به فرد ادبی او، که وی را سر و گردنی از معاصرانش برتر جلوه میدهد، شیخوخیتی کاریزماتیک به او بخشیده است. دامغانی هر چقدر در شعر و سخن پردازی، ثقیلگو و درشتناک است، در آنچه به ترانه یا سرود انقلابی مشهور است، روحی لطیف جاری میکند. این شعر با صدای محمد اصفهانی تابلوی نفیسی از جبهههاست: «جماعت یه دنیا فرقه / بین دیدن و شنیدن / برید از اونا بپرسید / که شنیدهها رو دیدن / راز سنگرای عشقُ / باید از ستاره پرسید / التهاب تشنهها رو / کی میدونه غیر خورشید؟...»
ë سید حسن حسینی؛ آواز جبرئیل شعر
«امروز لفظ پاک «حزب الله» / گویا که در قاموس «روشنفکر» این قوم / دشنام سختی است! / اما، من خوب یادم هست / روزی که «روشنفکر» / در کافههای شهر پرآشوب / دور از هیاهوها /عرق میخورد / با جانفشانیهای جانبازان «حزب الله» /تاریخ این ملت / ورق میخورد»
دکتر سیدحسن حسینی، در اول فروردین ماه 1335 در تهران متولد شد. پس از پایان تحصیلات متوسطه به دانشگاه مشهد رفت و در رشته کارشناسی تغذیه در سال 1358 فارغالتحصیل شد. وی در سال 1359، به خدمت سربازی رفت و طی این دوران، کار نویسندگی برنامههای رادیویی ارتش را بر عهده گرفت. دکتر حسینی، یک سال پیش از این، به همراه تعدادی از شاعران و هنرمندان، جلسههای نقد و بررسی شعر را در حوزه هنری آغاز کرده بود که این فعالیتها تا سال 66 ادامه داشت. سال 1369 سالی بود که زندهیاد حسن حسینی برای ادامه تحصیل به دانشگاه رفت و رشته زبان و ادبیات فارسی را تا مقطع دکترا گذراند. وی دو سال پیش از این، تدریس در دانشگاههای الزهرا و آزاد را آغاز کرده بود. سیدحسن حسینی با«همصدا با حلق اسماعیل» و «گنجشک و جبرئیل»، توانست در توالی حرکت صفارزاده و گرمارودی، گرایشی جدید در شعر آزاد را با گرایش مذهبی بنیان کند. او شعر را چون شمشیری آخته برای دفاع از ارزشهای معنوی جامعه دانست و طرز ادبی را به مثابه ساختاری برای این نظام شعری به کار گرفت. تفنن در شعر او راه نداشت.
از همین روست که میتوان تاریخ وقایع و شخصیتها و مسائل مختلف فرهنگی و اجتماعی ایران را در شعر او جستوجو کرد: «بدون اطلاع قبلی / دم در بیمارستان شهید میشوم / و در حاشیه میدان شهدا / فرشته جوانی در دل آه میکشد/ و آرزوهای گرسنه مرا بدرقه میکند...» حسینی اگر چه در قالبریزی نظام فکری خود در شعر آزاد موفق عمل میکند اما در طرح و بست نوعی از سرایش رباعی انقلابی آیینی نیز سهم بسیاری دارد؛ زبان ساده و طرحهایی که آمیزه عشق و مذهب در بسیاری از آنها دیده میشود: «آنان که زبان عشق را میدانند / لب بسته سرود عاشقی میخوانند / با رفتنشان ترنم آمدن است / خورشید غروبکرده را میمانند» غروب نابههنگام او، فقدان لحن خاصی از شعر آیینی امروز بود که کسی جایش را پر نکرد.
ë قیصر امینپور؛ تنفس صبح
دزفول شاعران و ادیبانی دارد بسیار، انگار روح مقاومت در آن شهر، به روحیه ایستادگی جوانانش تزریق شده و سالهای گرم جنوب را در «آینههای ناگهان» و «تنفس صبح» جاری کرده است؛ قیصر امینپور یکی از این شاعران است و شاید تنها شاعری از جمع شاعران انقلاب، که مقبولیت همه طیفها را با خود داشته و هر چند معتقد به «دستور زبان عشق» بوده اما گلهای شعرش همیشه آفتابگردان بودهاند!
قیصر متولد 1338 بود. روستاییزادهای ساده، که در شعر متعادل بوده و پرهیزکار، همه قالبها را آزموده و این تعادل در اشعار، خصیصه شاعرانگی و اتفاقاً موفقیت اوست. او بر خلاف بیشتر همنسلانش در شعر آیینی و انقلابی، سبک و طرزی نو فراهم نیاورد، بلکه در قوام فکری و بسط شعر و اندیشهاش کمال سعی را کرد؛ اندیشهای آرام و روحی دریایی؛ انگار که انقلاب و جنگ در اشعارش به عرفانی ناب رسیده باشند که ریشه در تساهل و تسامح ادبی قرون گذشته با تاریخ بوده است: «وقتی جهان از ریشه جهنم / آدم از عدم / و سعی / از ریشههای یأس میآید / وقتی که یک تفاوت ساده در حرف / کفتار را به کفتر تبدیل میکند / باید به بیتفاوتی واژهها / و واژههای بیطرفی / مثل نان دل بست / نان را از هر طرف بخوانی نان است» قیصر گویا نبض زمانه شعر را در دست دارد. وقتی شعر در تودرتویی طرزها و نگارشها وول میخورد، او با نزدیک شدن به زبانی ساده و روان، با دایره واژگانی عرفانی، از زبان حماسه دور میشود و در رجعتی دوباره به دایره تغزل و عرفان، شعر را لطافتی دیگرگونه میبخشد. انگار آیین در باور او شکوفه داده باشد. بهترین شعرهای قیصر، نیماییهای اویند. «شعری برای جنگ»، «یادداشتهای گمشده»... قیصر با اعتماد به میانهروی نیمایی در شعر دهههای شصت و هفتاد و بازگشتی آگاهانه به نوعی تعادل فکری و روحی در شعر، نامش را در رده بهترینهای شعر انقلاب جا داد هر چند شعر کلاسیک قیصر، کوتاهسرودهای او و حتی پژوهشهای به جا ماندهاش را نمیتوان نادیده گرفته و هر یک، حداقل فتح بابی در گونه ادبی خود بوده است: «سراپا اگر زرد و پژمردهایم / ولی دل به پاییز نسپردهایم / چو گلدان خالی لب پنجره / پر از خاطرات ترکخوردهایم / اگر داغ دل بود، ما دیدهایم / اگر خون دل بود، ما خوردهایم / اگر دل دلیل است، آوردهایم / اگر داغ شرط است، ما بردهایم...»
روزنامه ایران / 29 بهمن 94
وحید ضیایی