آندم که حسرت در شفق آرام گیرد
با خون گلرنگ شفق غم نام گیرد
در لحظه های مرگ خونین فام خورشید
غم از سکوت آسمان الهام گیرد
بر قتلگاه مهر ، چشمان خیره ماند
آن سو زمان از باده شب جام گیرد
اوج سکوتم لحظه روئیدن ماه
ماهی که چشمان مرا در دام گیرد
وقتی چراغان میشود دشت شب تار
دل سوی غربتهای پنهان گام گیرد
بی شک «سحر» تا صبحگاهانست بیدار
چشمان نمناکش زغمها کام گیرد