دیوانه دعا میکنم از بام نیفتی
شب منهدمم کرد... تو در دام نیفتی
در شهر نرقصی که برایت نگرانم
در بادیه چون هسته بادام نیفتی
بگذر تو ازین شهر که اهلش همه عامند
ای شمس جنون در خطر نام نیفتی
از شعله نگو هیچ؛ که من باز نسوزم
ای شمع؛ نسوزان که از اندام نیفتی
بر ابر نباران که درونش همه رعد است
چون گریه کند در طمع خام نیفتی
این قاب؛ منقش شده با تیغ خیال است
بر آینه چون سایه ی ناکام نیفتی
از عشق حذر کن که نه بازی...و نبازم
با توطئه در خون دل جام نیفتی
من رفته ام از دست... تو را می برد این راه
دیوانه دعا میکنم اینبار بیفتی!
.
راشین گوهرشاهی
تاریخ ارسال :
1394/2/29 در ساعت : 10:22:49
| تعداد مشاهده این شعر :
1005
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.