شاعر که نباشی
می توانی عرض خیابان را بریزی در نگاهت
و نترسی از پل هایی که دلت را می سوزند
شاعر که نباشی
عشق, چای بی قندپهلو هم که باشد برای خماری دقیقه های منگ کافی ست
شاعر که نباشی
باران جز گلی کردن خاطره هایت
سرانجامی نخواهد داشت
ترانه ها تو را به نفع خود گل یا پوچ نمی کنند
سکوتی تو را به یاد پروازهای مرده نمی اندازد
و نگاهی دوستی های بر باد نشسته را...
شاعر که می شوی
هراسی نداری از فراموشی
و با تو هم شانه تر قدم می زند
مرگ را
سرنوشت
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:0:40
| تعداد مشاهده این شعر :
1068
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.