چقدر خوب بود ، سقف اتاقم سوراخی داشت اندازه ی آسمان ، دریچه ای که این برف صادق سپید را هورت بکشد ، این روز های ناخوشی و بی قراری . اسمش را می گذاشتم : زخمه و هر بار که بر کاغذ های علاف بیهوده ی روی میز، باریدنی می چکید ، یادم نمی رفت که دیوار های قطور هم روزگاری نم پس خواهند داد ، روزگاری که قاب ها ، از تشکیک میخ های پوسیده می لرزند و قفسه های بزرگ بایگانی ها ، فریاد های پوسیده را محبسی ابدی خواهند بود .
در بی امان زبان سرد مادری ام قدم می زنم ، در برف
گاه رنگ پالتویی آشنا می شوی ، رهگذر
گاه چکمه ای بلند ، از چرمینه ای سیاهتر از روزگار من و چشم های تو
خاکستری اول صبح که بیرون می زنم
جا پای ماده روباهی ست نا علاج ، از تپه های صریح دور دست دهات ، تا حومه ی اینجایی که درخت هایی اندک دارد و زمین های بایری بزرگ . کوهسار زالی که یک دستش شور ترک ترک کاسه ای دریاچه ست … دامنش جنگلستانی تبر خورده ، شاخه های آدم زده ؛
جیب هایم ، اتاق خالی خشتی لختی ست ، که در چنین روز هایی ، مهمان انگشت های قلمی ام می شود ، گوشه ای ، بخاری هیزمی کوچکی می سازد ، و در غژ غژ گام های سنگین ، خیال روشن می شود از آسمانی که مبهم است و زمین یکدست سپید سپید .
در خانه ای به وسعت سرزمینم ، بی سقفی را آرزو می کنم ، تا حیوانات دور میز به حیات وحش باز گردند ، خرس به شمال غربی ترین سرما ، شیر به بیشه های بیگانه ، الاغ به مراتع دور سبز …
من در اتاقی که اتفاق و تاریخش پوشیده است ، نفسی تازه کنم ، برگی از درختی بچینم خشک ، طومار سالیان را بپیچم و از شعله ی بخاری جیب هایم ، برگی بگیرانم تلخ ، برگی بگیرانم آغاز ، برگی بگیرانم سراسر دود … زیر برفی که یکریز می آید و دست هایی که خالی از تو نیست.
www.sherastan.ir
تاریخ ارسال :
1393/12/3 در ساعت : 11:48:2
| تعداد مشاهده این شعر :
1237
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.