فردا یه سر بیا بهشت زهرا
خودکشی کرده ام ز دست صغری
خسته شدم ز دست این نق نقو
چاقو زدم به قلبم از دست او
می خوام برم با حوریا بشینم
از گل سرخ رویشون بچینم
نشونیِ بهشتو مخفی کردن
شدن همش به فکر جوجه خوردن
ز هر کسی نشونی رو می گیرم
میگه برو بابا! خودم اسیرم
مرده شورا حرف حساب ندارن
برای پرسشم جواب ندارن
انگاری مغز خر تو کلّه شونه
ز خستگی هی میگیرن بهونه
به مرده ای که بی سر و زبونه
میگن بده از خونه تون نشونه
برای کفن و دفن هر مرد و زن
در میارن لباسشونا ز تن
غر می زنن بر سر هر مرده ای
همش میگن حقّ کیو خورده ای
اگه تو جیب مرده ای پول باشه
می خندن و میگن که جنّت جاشه
اگه کسی تو جادّه ای بمیره
پاش برسه اینجا همش اسیره
مرده شورایی که ادب ندارن
سر به سر ما مرده ها میذارن
میگن اگه به حوریا رسیدی
یا شب کنار خوشگلا خوابیدی
فکرای بد بد نکنی یه وقتی
که میکّنن پوستِ تو را غلفتی !
"مهدی سیدحسینی"
5 بهمن 93 - تهرانسر