سیاهکار مشو مثلِ یک زغال فروش
دغل مباش و مشو باغبانِ کال فروش
به پای خویش به زندان و چاه باید رفت
در آن دیار که یوسف شود بلال فروش
به هر دو ثانیه میلادِ پنج برجِ حرام
بود به دور تو ای دکّۀ حلال فروش
دکان ببند که سودت نبخشد آن بازار
که زرگر است بسی کمتر از سفال فروش
بهوش باش که در های و هوی این بازار
رود ز دست تو سرمایه دستمال فروش !
اگر چه سنگِ ترازو شکسته پایت را
بپر وگر نه شوی ای پرنده بال فروش
بیا ز پستوی تاریکِ ذهنِ خود بیرون
چراغ راه مکن حرفِ احتمال فروش
قبول هست که هست آزمونِ ما دنیا
بلی ولی شده طرّاحِ آن سؤال فروش
هلا مگرد که پیدا نمی توانی کرد
در این سراچۀ آشفته پرتقال فروش
غلامعباس سعیدی
تاریخ ارسال :
1393/3/27 در ساعت : 16:22:4
| تعداد مشاهده این شعر :
868
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.