سلام بر شاعر حسرت ها وتلخند ها...
جایی کسی ازمن خواست تاتعریفی غیر از تعریف های معمول از شعر داشته باشم من به او گفتم :
شعر انباشته های اندوه شاعر است که در ضمیر نا خود آگاه او تلنبار می شود وپس از صیقل خوردن در یک لحظه ی از پیش تعیین نشده وتنها با پیدایش زمینه یا تلنگری از ذهن او فوران کرده وبر صفحه ی کاغذ جاری می شود.
از نظر من هر شعری هر چند هم زیبا باشد ولی رد پای دردی در آن پیدا نشود نمی تواند ماندگار وحتی دلنشین شود.
این تلخ نامه ی جناب خوش عمل حسرتی است بر ایامی که به سرعت باد بر باد شد ه واز آن ایام جز حسرتی بر جای نمانده است .
چقدر باید درد نتوانستن ونداشتن توانایی پیشین در او تلنبار شده باشد که این گونه شاعررا به فریاد وادارد :
افتــــاده ز پـــا مثـــل دو بیــــدیم بـــه هـــامــــون
خشکیـــده تــر از دســـت و دل مـــــــرد تبــــرزن
تــن داده بـــه هـــر حـــادثـــه در رهگـــذر بـــــاد
دل بستـــه بــه خـــاشـــاک و خس دشت ستـرون
.....
شفیعی کدکنی یکی از مولفه های شعر موفق راراه یابی عنصر عاطفه در آن می داندواین شعر سرشار است از عاطفه وحسرتی که بر جان شاعر پنجه انداخته است:
دیگر نه من آن مـــرد جـــــوانـــم نه تــــو آن زن
کـــز عطـــــر تنش مست شــــود کوچـــه و بـرزن
این بیت آغازین از چنان صلابتی بر خوردار است که مخاطب را مجاز می کند که تا انتهای شعر با شاعر همراه باشدوحس عاطفی اورا بر انگیزاند.
اوج حسرت شاعر را می توان در این ذوبیت به نظاره نشست:
در پـــاســــخ هــر چشمـــک آمیخـتـــه بـــا اشک
وقتــــی کــه فــــــرستــــاده شـــود از طـــرف من
لبخنـــــد تو دیگـــــر نه ملیح است و نه نوشین
ایمــــای تو دیگــــــر نه فــریبنده نــــه رهـــــزن
در این دوبیت شاعررا می بینیم که به جای شعر مرثیه می گوید؛ مرثیه ای که خواننده رابه اشک می نشاند وهمه ی این ها که عرض شد نشان از توانایی شاعری دارد که عمر نازنین خود را بر سر شعر نهاده واز آن هیچ بهره ای نبرده است ؛ شاعری که متاسفانه به مجمع الجزایر درد های نا خواسته تبدیل شده بی هیچ پشتوانه وامیدی برای ادامه ی زندگی اش!
بزای او سلامت وسعادت وسربلندی خواهانم.
ءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءء
استاد فرهیخته ی مهرپرور.بسیار ممنونم....