این چه آتش بازی است یارب که بر پامی کنی ؟
جان من چون هیزمی درشعله پیدا می کنی !
در شــرار آتش دل ، تا به کِی سوزانی ام ؟
با خیال روی گُل تا کِی به غم پیچانی ام ؟
تار و پودم سوخت از این آتش و بیدادِ دل
زورقی پهلو شکسته ، بی کس و وامانده گِل
استخوانــم ، خنجــری بر قلب بی تابم زده
گشته غم ، کابوس شب، ره بر تب وخوابم زده
جای جای خانه ی دل ، از غمش پُر التهاب
عشق پاکش ای خدا نقش برآب است چون حباب
می گدازد سینــه را ، آتشفشــان یاد دوست
نیمه شب پنهان در این جانم فقط آلام اوست
گشته دل محروق آن برق نگاهش در پگاه
بر حذر باش ای اهورایی ترین ، از سوزِ آه
آه ای خاکستـرِ خاموشِ دل ، کو التهاب ؟
آتش مدفون به سینه ! تا به کِی در پیچ و تاب؟
من همان بی خانمان، درویش دل، چون وامقم!
هجر عَــــذرای دلم ، درهم شکستــه قایقم
این چه آتش بازی است ای جان که برپامی کنی؟
مرگِ دل را از غمش ، رندانه حاشا می کنی
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/5/24 در ساعت : 1:29:55
| تعداد مشاهده این شعر :
1217
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.