مجنون ندارد شهر ما لیلا دلش خون است لیلای دل خون یک تنه یک شهر مجنون است مجنون به لیلا عشق را هرچند مدیون است مجنون نمی خواهد دگر لیلای مجنون را لیلی بیابانگرد و کوه درد خواهد شد ؟ آیا دلش از عشق مجنون سرد خواهد شد ؟ یا راهی یک خانه با یک مرد خواهد شد ؟ دیگر نمی داند از این دنیا چه می خواهد مجنون اگر ماه است لیلا هم پلنگی که ... دارد میان عقل و دل همواره جنگی که ... هرگز نمی آید همان صبح قشنگی که ... لیلا به حرف عقل هرگز تن نده لیلا لیلا در آغوشش اگر زانوی غم دارد باید بسوزد تا بگوید دود هم دارد تا خودکشی یک ارتفاع خوب کم دارد عاشق تمام زخم ها را خوب می فهمد مربع هر شب به یادت تا سحر آوازِ غمگینم نی می زنم نی می شوم با سازِ غمگینم گیرم کبوتر هستی و من بازِ غمگینم مجنون من لیلی نمی خواهی منم لیلا