دسته بندی اشعار

آخرین اشعار

آخرین نقدها

مسمط

شعر است... در خیال مرا انتخاب کن
باب است فتح عشق، بیا فتح باب کن
آرام و نرم در دل خود انقلاب کن
این بار روی جدیت من حساب کن
مادر دعام کرده! تو هم مستجاب کن!
:
 
از خانه می روم به خیابان، تو پیشمی
از شهر می روم به بیابان، تو پیشمی
باور نمی کنم که چه آسان تو پیشمی!
این وقت گریه نیست! که خندان تو پیشمی!
وقتش رسیده است: لبت را شراب کن!
 
یوسف شراب از لب تو خورد بعد، مست،
از چاه چشم تو به لب نیل رخت بست...
حق می دهم به عشق زلیخا، که هر چه هست،
بیش از من و تو پیرهنی پاره کرده است...
در را ببند پشت سر من... ث/صواب کن!
...
 
شاگرد درس و بحث کتاب خدا منم
در عین حال شاعر بی دست و پا منم
آیینه دورم است... در آیینه ها منم؟!
من گم شدم! کدام یکی از شما منم؟!
بشکن مرا و آینه ها را جواب کن!
 
اشک از کنار پیچ تبسم گذشته است
آه از دل تمامی مردم گذشته است
از ذهن شیخ میل به گندم گذشته است
چون روی گندمی تو از قم گذشته است...
دریای درس و مدرسه ها را سراب کن!
 
لبهای تو برای لب من مقدر است
بوسیدن لبان تو قند مکرر است
گرچه هزار خاطره در شعر و دفتر است،
"از هرچه بگذری سخن دوست خوش تر است"
چیزی بگو و حال غزل را خراب کن!...
 
 
 
دی ماه 92
 
 
پ.ن. خوندن یه مسمط خیلی خوب از "محمد سهرابی" منجر شد به این که برای اولین بار توی قالب مسمط کار کنم که فکر نکنم آخرین بارم باشه. و البته مسمط محمد سهرابی هم توی همین وزنه. شروع اون مسمط این مصرعه: "آموخت تا که عطر ز شیشه فرار را / آموختم فرار ز یاران به یار را".


در وبلاگم به روزم و منتظر
https://vaqti.blogfa.com

---

---

   تاریخ ارسال  :   1393/1/15 در ساعت : 23:5:40   |  تعداد مشاهده این شعر :  636

---

---