|
درود جناب فردوسی بسیار عالی // بهره ی وافر بردم از این نفیسه ی فاخر . دست مریزاد
|
خصوصی: سلام علی جان به نظرم ... خواستم مواردی بنویسم اما خیلی بحث به درازا می کشه ان شا الله فرصتی و سعادتی نصیب بشه در مورد این شعرت شفاهی بحث کنیم!!! دیر پای و شاد زی
|
تنها چیزی که ذهنم را درگیر کرد وزن دم دستی آن بود.
|
|
سلام چقـــــــــــــــــــــــــدر زیبا بود!
|
سلام خواستم از این فرصت استفاده کنم و از همه دوستان و بزرگوارارنی که وقت گذاشتند و شعرم را خواندند تشکر کنم. امیدوارم اگر تقد یا نقطه نظری پیرامون ارتقاء آن دارند بفرمایند که بتوانم حتی المقدور نواقص شعر را برطرف کنم
|
|
سلام برادر.بسيار زيبا و پخته و تامل برانگيز.دست مريزاد مصرع اول بيت زيبا و خوش مضمون: حرف ضرب المثل درست نبود، گره از دست اگرچه بگشاید دست وقتی که نیست راهی نیست، باید آزار داد دندان را را به رواني ديگر ابيات نديدم ضمن اينكه "بگشايد" نيز يك نوع آشفتگي زباني به وجود آورده است البته در نظر حقير! پاينده باشيد انشالله.ياعلي
علی فردوسی
1392/11/30 در ساعت : 15:55:27
سلام دوست
به راحتی می شه "بگشاید" رو با "باز شود" عوض کرد تا روان تر بشه، ولی وقتی در شعر از ضرب المثلی استفاده می کنیم بهتره عین ضرب المثل رو بیاریم. گره کز دست بگشاید مده آزار دندان را... واسه همین هم من از بگشاید استفاده کردم
|
|
عالى بود و تکان دهنده.بسىار زىبا مانند همه سروده هاى شما جناب فردوسى
|
دست اندازهای شهر آیا دست انداخته است پایت را!؟ تا بخوانی به دستخط بریل آسفالت کف خیابان را شده در خود بسوزی و باشی، ولی انگشت های طعنه ی شهر با تمسخر صدا کنند: «نگاه، لشکر سهمیه بگیران را»!؟ از شهیدان بپرس، می دانند، آخرین حد عشق جانبازی است قدر اما کسی نمی داند آخرین مردهای دوران را هزاران هزار درود بر دل اهورایی و طبع روان و ذوق سرشارتان جناب فردوسی عزیز... می ترسم اگر از این اثر فاخر تعریف و تمجید کنم از ارزشش بکاهم!! اما بی اغراق بگویم این زیباترین و دلنشینترین اثری بود که از زمان ورودم به سایت در اینجا خوانده ام...اگرچه مضمونش حاکی از واقعیتی تلخ بود!! خدا حفظتان کند... یاعلی... یاحق!!
|
آقا قشنگ بود.صمیمی وسرشارعاطفه .ازآن شعرهایی که من دوست دارم.
|
|
سلام و عرض ادب برادر بزرگوارم بسیار زیبا بود دست مریزاد
|
سلام و درود از درد سخن گفتن و از درد شنیدن با مردم بی درد ندانی که چه دردی ست ! آقتاب شعرتان پر فروغ باد .
|
سلام یکی از دوستان بزرگوارم در بخش نظرات غیر اعضا چند نکته را یادآور شده اند. با دو مورد موافق ام. در مورد مصراع 3 حق با شماست که اصلاح شد. در مورد بیت پایانی هم موافقم و البته خودم هم دنبال پایان بندی بهتری هستم. در مورد "با دست" به نظرم می آید باید همین "بی دست" باشد. با دست که می شود گره کور را باز کرد، قرار است در هر بیت اشاره ای که به یک نقص بدنی بشود. "بی شکایتت" را بیشتر می پسندم. بیت 13 را به همین شکل کنونی بیشتر می پسندم. ممنون بزرگوار که وقت گذاشتید و راهنمایی فرمودید
|
درود بر شما لذت بسیار بردم جسارتا فکر مینکم واژه ی "شده" را بسیار آورده اید و با کمی تغییر می توان از تعدادشان کم کرد، تکرار یک وازه مخصوصا اگر ابتدای بیت باشد دست شاعر را رو میکند البته نظر شخصی بود و شعر آنفدر زیبا هست که بتوان اینقدر سخت نگرفت برقرار باشید
|
شده از دست سرفه های مدام همه از بودنت کلافه شوند!؟ سرفه آیا رسانده یک دفعه به لب بی شکایتت جان را!؟ شده در خود بسوزی و باشی، ولی انگشت های طعنه ی شهر با تمسخر صدا کنند: «نگاه، لشکر سهمیه بگیران را»!؟ از شهیدان بپرس، می دانند، آخرین حد عشق جانبازی است قدر اما کسی نمی داند آخرین مردهای دوران را با بیت بیتش اشک ریختم چون این حالت ها رو به چشم خودم در عزیزترین کسم دیده بودم .. زیبا به تصویر کشیده اید این حقیقت تلخ را قلم توانایتان هماره نویسا باد
|