ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



آیا تا به حال شده؟

پیش چشمت جهان سیاه شده!؟ دیده ای گام های لرزان را!؟
شده آیا که با عصای سفید رد کنی چاله های تهران را!؟
 
دست اندازهای شهر آیا دست انداخته اند پایت را!؟
تا بخوانی به دستخط بریل آسفالت کف خیابان را
 
ویلچر پیشکش، شده یک بار با عصا -محض امتحان هم هست-
رد کنی کل پله های بلند در فلان سازمان و ارگان را!؟
 
شده بی دست وا کنی یک بار گره کور بند کفشت را!؟
بند کفشت...، دلت گره نخورد، چه کسی باز می کند آن را!؟
 
(حرف ضرب المثل درست نبود، گره از دست اگرچه بگشاید
دست وقتی که نیست راهی نیست، باید آزار داد دندان را)
 
شده از دست سرفه های مدام همه از بودنت کلافه شوند!؟
سرفه آیا رسانده یک دفعه به لب بی شکایتت جان را!؟
 
شده در خود بسوزی و باشی، ولی انگشت های طعنه ی شهر
با تمسخر صدا کنند: «نگاه، لشکر سهمیه بگیران را»!؟
 
شده آیا...؟ گمان کنم نشده، نشده است و خدا کند نشود
سختی اش را به جان خریده کسی، سهم ما کرده است آسان را
 
از شهیدان بپرس، می دانند، آخرین حد عشق جانبازی است
قدر اما کسی نمی داند آخرین مردهای دوران را

کلمات کلیدی این مطلب :  جانباز ،

موضوعات :  ادب و مقاومت ،

   تاریخ ارسال  :   1392/11/30 در ساعت : 14:36:39   |  تعداد مشاهده این شعر :  1377


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

نام ارسال کننده :  پیر مرد رهگذر     وب سایت ارسال کننده
متن نظر :
سلام به جناب علی فردوسی بسیار عزیز شاعر خوشمرام و بسیار خوش قریحه محسنات این شعر را زیبا بینانِ زیباپسندِ زیبا سیرتِ زیبا گفتار نوشته اند و بازهم خواهند نوشت ؛ امٌا برای اینکه پیرمرد رهگذری هم مثل آنها ننوشته باشد ؛ اگر به جای جناب عالی بودم : در مصراع 3 به جای « است » مینهادم « اند » . ...........5 .........« هست » ........ « شد » در بیت چهارم یک تجدید نظر اساسی لارم مینماید . مثلا" فکر می کنم به جای « بی دست » باید بیاید « با دست » ! ...و الخ مصراع 12 ... مینوشتم : « ... به لبت ، بی شکایتی جان را » مصراع 13 : ... « مقصد طعنه های مردم شهر » بسیار از خواندن این شعر لذٌت بردم ، چند بار خواندم ؛ غالبا" مرا مست شعرهایتان می کنید .امٌا به خودم اجازه داده می گویم که بیت آخر هم تقریبا" هیچ سنخیتی با سایر ابیات ندارد . برادر بسیار عزیزم ؛ در هر شعری که حالا نباید حتما" بزنید به صحرای کربلا !.
نام ارسال کننده :  شعر     وب سایت ارسال کننده
متن نظر :
درود و سلام و صلوات خدا بر شما سايت ادبي شعردري مكان صميمي جهت گذاشتن اشعار شماست اين سايت مستقل و معتدل و دور از جنجال رسميت و بازي هاي سياسي رايج است به همكاري شما بزرگوار اين سايت را به يک سايت معتبر و بزرگ تبديل مي کنيم باقدوم خويش سايت شعردري را رنگين و زينت خواهيد بخشيد حضور شما باعث افتخار ماست امیدواریم که دعوت ما را رد نکنید
زهرا آراسته نیا
1392/11/30 در ساعت : 23:51:23
خیلی عالی... خیلی
ابراهیم حاج محمدی
1392/12/2 در ساعت : 12:44:46
درود جناب فردوسی
بسیار عالی // بهره ی وافر بردم از این نفیسه ی فاخر . دست مریزاد
محمدرضا سلیمی
1392/12/3 در ساعت : 15:27:37
خصوصی:
سلام علی جان
به نظرم ...
خواستم مواردی بنویسم اما خیلی بحث به درازا می کشه
ان شا الله فرصتی و سعادتی نصیب بشه در مورد این شعرت شفاهی بحث کنیم!!!
دیر پای و شاد زی
خدابخش صفادل
1392/12/5 در ساعت : 21:34:5
تنها چیزی که ذهنم را درگیر کرد وزن دم دستی آن بود.
پیمان طالبی
1392/11/30 در ساعت : 15:32:58
خیلی خوب بود علی جان
زهرا نعمتی
1392/12/1 در ساعت : 8:46:4
سلام

چقـــــــــــــــــــــــــدر زیبا بود!
علی فردوسی
1392/12/2 در ساعت : 13:16:24
سلام

خواستم از این فرصت استفاده کنم و از همه دوستان و بزرگوارارنی که وقت گذاشتند و شعرم را خواندند تشکر کنم. امیدوارم اگر تقد یا نقطه نظری پیرامون ارتقاء آن دارند بفرمایند که بتوانم حتی المقدور نواقص شعر را برطرف کنم
مرضیه فرمانی
1392/12/4 در ساعت : 17:0:43
درود جناب فردوسی
امین نوراللهی (فریاد)
1392/11/30 در ساعت : 15:39:43
سلام برادر.بسيار زيبا و پخته و تامل برانگيز.دست مريزاد

مصرع اول بيت زيبا و خوش مضمون:
حرف ضرب المثل درست نبود، گره از دست اگرچه بگشاید
دست وقتی که نیست راهی نیست، باید آزار داد دندان را

را به رواني ديگر ابيات نديدم ضمن اينكه "بگشايد" نيز يك نوع آشفتگي زباني به وجود آورده است البته در نظر حقير!

پاينده باشيد انشالله.ياعلي
علی فردوسی
1392/11/30 در ساعت : 15:55:27
سلام دوست

به راحتی می شه "بگشاید" رو با "باز شود" عوض کرد تا روان تر بشه، ولی وقتی در شعر از ضرب المثلی استفاده می کنیم بهتره عین ضرب المثل رو بیاریم. گره کز دست بگشاید مده آزار دندان را... واسه همین هم من از بگشاید استفاده کردم
نغمه مستشارنظامی
1392/12/1 در ساعت : 8:57:45
عالى بود و تکان دهنده.بسىار زىبا مانند همه سروده هاى شما جناب فردوسى
ابوالقاسم افخمی اردکانی
1392/12/2 در ساعت : 13:36:53
دست اندازهای شهر آیا دست انداخته است پایت را!؟
تا بخوانی به دستخط بریل آسفالت کف خیابان را

شده در خود بسوزی و باشی، ولی انگشت های طعنه ی شهر
با تمسخر صدا کنند: «نگاه، لشکر سهمیه بگیران را»!؟

از شهیدان بپرس، می دانند، آخرین حد عشق جانبازی است
قدر اما کسی نمی داند آخرین مردهای دوران را

هزاران هزار درود بر دل اهورایی و طبع روان و ذوق سرشارتان جناب فردوسی عزیز... می ترسم اگر از این اثر فاخر تعریف و تمجید کنم از ارزشش بکاهم!! اما بی اغراق بگویم این زیباترین و دلنشینترین اثری بود که از زمان ورودم به سایت در اینجا خوانده ام...اگرچه مضمونش حاکی از واقعیتی تلخ بود!!
خدا حفظتان کند... یاعلی... یاحق!!
خدابخش صفادل
1392/12/5 در ساعت : 21:29:43
آقا قشنگ بود.صمیمی وسرشارعاطفه .ازآن شعرهایی که من دوست دارم.
علی‌رضا رضایی (مجنون)
1392/11/30 در ساعت : 18:30:16
سلام عالی بود
درود بر شما
محمدمهدی عبدالهی
1392/12/23 در ساعت : 22:13:22
سلام و عرض ادب برادر بزرگوارم
بسیار زیبا بود
دست مریزاد
رضا اسماعیلی
1392/12/2 در ساعت : 10:31:40
سلام و درود

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردی ست !

آقتاب شعرتان پر فروغ باد .
علی فردوسی
1392/12/3 در ساعت : 1:2:57
سلام

یکی از دوستان بزرگوارم در بخش نظرات غیر اعضا چند نکته را یادآور شده اند. با دو مورد موافق ام. در مورد مصراع 3 حق با شماست که اصلاح شد. در مورد بیت پایانی هم موافقم و البته خودم هم دنبال پایان بندی بهتری هستم.
در مورد "با دست" به نظرم می آید باید همین "بی دست" باشد. با دست که می شود گره کور را باز کرد، قرار است در هر بیت اشاره ای که به یک نقص بدنی بشود. "بی شکایتت" را بیشتر می پسندم. بیت 13 را به همین شکل کنونی بیشتر می پسندم.

ممنون بزرگوار که وقت گذاشتید و راهنمایی فرمودید
سمیه اکبری
1392/12/5 در ساعت : 21:33:34
درود بر شما
لذت بسیار بردم
جسارتا فکر مینکم واژه ی "شده" را بسیار آورده اید و با کمی تغییر می توان از تعدادشان کم کرد، تکرار یک وازه مخصوصا اگر ابتدای بیت باشد دست شاعر را رو میکند
البته نظر شخصی بود و شعر آنفدر زیبا هست که بتوان اینقدر سخت نگرفت
برقرار باشید
شکیبا غفاریان
1392/11/30 در ساعت : 15:3:36

شده از دست سرفه های مدام همه از بودنت کلافه شوند!؟
سرفه آیا رسانده یک دفعه به لب بی شکایتت جان را!؟

شده در خود بسوزی و باشی، ولی انگشت های طعنه ی شهر
با تمسخر صدا کنند: «نگاه، لشکر سهمیه بگیران را»!؟

از شهیدان بپرس، می دانند، آخرین حد عشق جانبازی است
قدر اما کسی نمی داند آخرین مردهای دوران را

با بیت بیتش اشک ریختم چون این حالت ها رو به چشم خودم در عزیزترین کسم دیده بودم ..
زیبا به تصویر کشیده اید این حقیقت تلخ را

قلم توانایتان هماره نویسا باد
بازدید امروز : 3,091 | بازدید دیروز : 19,763 | بازدید کل : 123,961,691
logo-samandehi