بسم الله
سلام و عرض ادب
دل بسته ام به حادثۀ دلنشین برف
ایوان اشتیاق و نگاه قرین برف
حادثهی دلنشین برف تشبیه خوبی است. ایوان اشتیاق اما اگر اضافهی تشبیهی باشد را نمیپسندم: چه وجهشبه مناسبی باید از "ایوان" دریافت؟ اضافهی استعاری هم باشد همین وضع را دارد "ایوان کاخ/خانهی اشتیاق". نگاه قرین برف را بیشتر به معنای نگاه مملو از برف میفهمم (اغراق) تا نگاهی مثلاً از نزدیک (درون ایوان) به برف. بین اشتیاق و قرین تضادی هست و این ژرفساخت متضاد تا آخر با شعر میماند و در بیت آخر کل درک خواننده از شعر را دگرگون میکند. تکرار دل در مصرع اول، هم از باب تأکید مفید معناست هم به لحاظ موسیقی مناسب است.
یک پنجره هوای پر از عطر پاک صبح
باغ سفید پوش و بهشت برین برف
ترکیب "یک پنجره از ..." به نظرم آنقدر در شعر معاصر دستمالی شده که دیگر هیچ لطف و تأثیری برای خواننده ندارد. عطر پاک: میشود توجیهاش کرد ـ مثلاً توجیه عرفانی ـ اما این جا تصویر ناهمگونی است زیرا برف مگر به ندرت، خاص زمستان است و در این فصل خبری از "عطر" آنهم در صبحهای سرد زمستانی نیست. کلاً بیت ضعیفی است و هیچ چیز تازهیی به خواننده نمیدهد.
دیشب که سکه سکۀ اشک ستاره ها
بر کوه ها نثار شد از آستین برف،
تصویر زیبایی است: از دو دیدگاه میتوان آستین برف و اشک ستاره را بررسی کرد: بحث در استعاره یا بحث در انسانپنداری (پرسونیفیکیشن). نکتهی جالب این است که برف، اشک ستاره نیست بلکه مثلاً انسانی است که اشک ستارهها را بر کوهها نثار میکند (= بر زمستانِ کوهها میگرید؛ اما "نثار" به خواننده میفهماند که این اشک، اشک شوق و علاقه هم هست). به لحاظ استعاری هر دو ترکیب استعارهی مکنیهی تخییلیه اند (البته ترجیح من همان انسانپنداری است). سکهی اشک اضافهی تشبیهی است و خودِ "سکه" هم استعارهی مصرحه مرشحه است از برف (نثار و آستین افشاندن از ملائمات سکه است لذا استعاره را به سمت ترشیح میبرد). بنابراین در این بیت به لحاظ ادبی با انبوهی از تصاویر شگفتآور مواجهایم. به لحاظ موسیقیایی هم اگر چه تکرار صامت "س" (سکه، ستاره، نثار و آستین) شنیده میشود اما من تبادر موسیقیایی "سکه سکه" به "چکه چکه" و بهتر "سکسکه"ی ناشی از شدت سرما را بسیار مبتکرانه میدانم. (همصدایی یا همحروفی وقتی دو آرایهی ادبی محسوب میشوند که به دریافت معنای شعر کمک کنند یا تأکیدی در القای مفهوم ادبی داشته باشند یا بالاتر، خود مفهومی تولید کنند و این ظریفهیی است که اکثر شعرا و منتقدان از آن غافلاند؛ و گر نه اینکه شاعر شلمشوربایی از صداها راه بیندازد چه حسنی دارد؟!).
در دامن بلند و سفید عروس کوه
از رقص برف و باد چه افتاده؟ چین برف
تناسب خوبی است میان: دامن، سفید (که کاش سپید بود)، عروس، رقص و چین. این تناسب در ابیات دیگر هم وجود دارد که برای رعایت اختصار دیگر اشاره نمیکنم. "دامن" در ارتباط با عروس یک معنا و در ارتباط با کوه معنایی دیگر دارد؛ به قول ادبا صنعت استخدام. تقریباً همینگونه است "چین" در ارتباط با دامن و برف. "چه افتاده" گمان نمیکنم ترکیب مناسبی برای زبان این شعر باشد و به نظرم زبان را از یکدستی خارج کرده است (متوجه ایهام "افتادن" هستم).
در دست آسمان و زمین بعد از آفتاب
انگشتر بلور و درخشان نگین برف
فهم تصویر این بیت ـ برای بنده ـ آسان نیست. یا شاعر به اشتباه افتاده یا خواننده را به اشتباه وادار کرده است: انگشتر در انگشت است نه دست: مجاز کل و جز، (ظاهراً شاعر خواسته بگوید دو انگشتر در دست آسمان و زمین است: خورشید طلایی در دست/انگشت آسمان و برف نقرهیی در دست/انگشت زمین) اما مفهومی که از بیت مستفاد میشود این است که: برف، مثل نگینی است که بعد از آفتاب در دست آسمان و زمین [مانده] است. انگشتر استعارهی مصرحه مجرده از یخ (زمین سرمازده) است. به منظور شاعر کاری ندارم اما تصویر مبهم این بیت را هم زیبا میدانم.
خورشید دوره گرد همانند برف روب
در جای خود نشسته ولی در کمین برف...
خورشید، واقعاً هم دورهگرد است و این بر زیبایی تشبیه افزوده است: خورشید، برفروبِ دورهگردی است! وجود ادات (همانند) از بلاغت تشبیه کاسته است. وجه شبه آبکردن/نابود کردن برف است؛ اما شاعر با آوردن "کمین" بر وجهشبه نابودی تأکید کرده است. پارادوکس در دورهگردی و یکجانشینی خورشید است. در واقع خورشید از آنجا که ثابت ایستاده در کمین است و از آنجا که در گردش است دورهگرد است...
هر بام صفحه ای شد و هر شهر دفتری
سرمشق شعر باشد اگر سرزمین برف
نگاه کمتر دیدهشدهیی به برف است: برف میتواند الهام بخش شعر باشد؛ همانگونه که این شعر زیبا را به شاعر الهام کرده است. "شد" مضارع محقق الوقوع است که به صیغهی ماضی بیان میشود: خواهد شد. این بیت در قیاس با ابیات دیگر به لحاظ تصویرسازی ادبی ضعیف است.
فنجان من لبالب گرمای زندگیست
در گوش هم سکوت سراسر طنین برف
خب کار خوبی نیست بعد از اینهمه تمجید از برف (بهویژه آن مطلع "دلبستگی و حادثهی دلنشین" گفتناش) تلویحاً و ناگهان شاعر در بیت مقطع زیرآب برف را بزند: بهرغم سرما و سردی برف (بُعد منفی) اما شاعر پر از گرمای زندگی است! بین لب در لبالب با فنجان ایهام تناسب قشنگی است. سکوت و طنین هم تلاشی است برای القای همان تضادی که عرض کردم (دو بعد مثبت و منفی از برف).
از این دست اشعار توصیفی و زیبا و اندکی روایی هم، کمتر در سایت خوانده بودم و در مجموع در میان اشعاری که با ردیف برف از گذشته تا حال خواندهام این از شعرهای خوب است. اگر بعضی از خطدهیهای صریح شاعر نبود دوست داشتم شعر را سمبولیک بفهمم خصوصاً با توجه به سمبولیسم برف، منتهی انگار خود شاعر نخواسته این اتفاق برای شعرش بیفتد: قاطعیتی که در اکثر تصاویر شعر هست دست خواننده را برای تأویل و تفسیر و نمادپردازی میبندد و بنده هم مضحک میدانم شعرِ شاعری را جلو رویاش بخوانم و بگویم "مرگ مؤلف"! این اداها ارزانی اهلاش!
از شاعر محترم برای این قدر فهمی که از شعر زیبایشان داشتهام پوزش میطلبم و برای ایشان آرزوی توفیقات روزافزون دارم.
یا علی (ع)