این آخرین اسکناس است ای همسر بنده آری
در جیب خود می گذارم جان ننه ت بر نداری
کل حقوق من این ماه شد صرف اقساط سرکار
انصاف می گوید این را باید به من وا گذاری
یک جعبه سیگار اشنو دارای توتون بد بو
با این توانم خریدن از بهر رفع خماری
رفت آن زمانها که هر ماه تا می رسیدم من از راه
هر دسته ی اسکناس آه ول بود در هر کناری
اکنون که تعدیل نیرو کردند و من از اداره
در کنج خانه نشستم باید هوایم بداری
کفش و لباس و طلاجات درخواست کن در مناجات
از آن بر آرنده حاجات داری اگر اعتباری
مرغ و فسنجان و ششلیک ؟ ز آنها خداحافظی کن
در سفره نانی اگر هست پیش آر کشک و تغاری
اقبال وارونه کرده ست از پیتزا کوتهم دست
کاچی به از هیچی هست بگذار دیگی به باری
دیروز گفتی کمد را بفروش با گنجه درهم
امروز هم پیله کردی بفروش ضبط و بخاری
امروز در خانه داریم یک مرغ کرچ و دو جوجه
دیروز اگر در قفس بود بلبل کنار قناری
دیروز پیکان خود را دادم به اوراقچی گفت:
از عهد بوق این لکنته داری مگر یادگاری
گفتم: بخر گفت: حاشا گفتم: چه کارش کنم؟ گفت :
سبزی فروش محل را خوب است این بهر گاری
تقصیر از من چه بوده ست گر کارفرما نموده ست
اخراجم از کار و سوده ست سوهان به زخم نداری
آخر تو ما را انیسی هر روز و هر شب جلیسی
در خانواده رییسی لطفا کمی بردباری
در خانه آسایشم را با غرغر خود مکن سلب
سر بر بیابان گذارم سر بر سرم گر گذاری
نه... مثل اینکه نباید این قطعه با بنده پاید
بر خیز و بردار شاید بر پا نگردد غباری
این آخرین اسکناسم مال شما نوش جانت
هی اسب خود را بتازان حالا که بر ما سواری
من هم از این خانه بیرون رفتم خدایت نگهدار
روزی گر از من نشانی خواهی پس از روزگاری
از خانه بیرون زدی چون لیلای گم کرده مجنون
بیرون شهر است مدفون شوی شما در مزاری
تا مثل سابق بخندیم من زیر خاک و تو رویش
منما فراموش خاطر با خود ننه ت را بیاری!