نیمی از جان مرا بردی ، محبت داشتی نیم باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی بر زمین افتادم و دیدم به سویم میدوی دست یاری چیست ؟ سودای غنیمت داشتی خانهای از جنس دلتنگی بنا کردم ولی چون پرستوها به ترک خانه عادت داشتی ای که ابرویت به خونریزی کمر بستهست ، کاش اندکی در مهربانی نیز همت داشتی من که خاکستر شدم اما تو هنگام وداع کاش قدری بر لبانت آه حسرت داشتی