عطـر گُل از بام دنيــا می چكد
اشتياق از چشـم زهرا می چكد
سينه ی كوثــر تلاطم می كند
اشك با شـادی تفاهم می كند
خانه ی مولا حسيــن آباد عشق
سينه ی عالم پُراز فريــاد عشق
غنچه ای دارد شكوفا می شـود
عقده ی كور غزل وا می شـود
او كـه می آيـد بُـوَد مـولای ما
پُــر ز آتش می كنـد دريای ما
شعله می گیرد از او احساس ها
پيشمرگش می شوند عبّاس ها
سالكان را درس عرفان مي دهد
سينـه ی او بوی قرآن می دهد
دستِ ماه و زهـره را رومی كند
پيشِ او خورشيد سوسو می كند
فاطمه می گيـرد او را در بغـل
يا علی حَـيَّ عَلـيٰ خَيــرِالعَمَل
لحظه ای حيدر نگاهش می كند
گفتگو با روی ماهش می كند
چشمه ای از نور جاری مي شود
فصـلِ آواز قنــاری می شود
بوسـه بر رويش پيمبـر می زند
گاه بر لب گاه حنجر می زند
كربلا را بوسه تبيين می كنـد
ذُوالجناحش را مگر زين می كند؟
تا محـرّم می رود بـا يــادِ او
تـا لب خشكيـده از بيــداد او
باز بـا گهـواره نجـوا می كنـد
با حسينش شـور بر پا می كنـد
يا حسين ای نوحِ دريـادارِ من
ای گلويت حنجـر خونبـار من
خون من می جوشد از گودال تو
عاشقی يعنی دلـی بـا حـال ِ تو
جان زهرا مُصحَفِ ناطق تويی
كاف ها يا عين صاد عاشق تويی