نشسته ام بنویسم غزل غزل با تو1
و باز جوشش یک شعر لَم یَزَل با تو
دوباره دل شده پر خون و سر شده پر درد
و دردها، همه اَحلی مِنَ العَسَل با تو
نه اینکه تو فقط امروز صاحب غزلی
که روی حاجت من بوده از ازل با تو
غزل نمی دهد این بار پاسخ دل را
و باز دل شده مجنون، و راه حل با تو
برای این دل دریا زده تو ساحل باش
بیا و مثنوی عاشقانه ی دل باش
بیا و شعر مرا باز هم معطر کن
بیا و حال ردیف مرا تو بهتر کن
تو اصلا آمده ای ناخدای دل باشی
اگر که کفر نباشد، خدای دل باشی
کنار نام تو ساحل شدند طوفانها
به شوق روی تو عاشق شدند انسانها
تو قبله ی برکاتی که موهبت داری
تو کعبه ی دل مایی که شش جهت داری
بدون نام شما، سرنوشت یعنی چه؟
بدون کرب و بلایت، بهشت یعنی چه؟
بدون ماه محرم، بهار زیبا نیست
بدون روی تو "اردی بهشت" یعنی چه؟
"غلامتان به من آموخت در میانه ی خون"2
که پیش چشم تو، زیبا و زشت یعنی چه؟
میان مثنوی و هر غزل چه حیرانم...
و راه گمشده در این هوای بارانم...3
شنیده ام من از آغاز این هیاهو را
و باز زمزمه کردم نوای یاهو را
دوباره سوز دعاهای مادرم امشب
که نذر کرده برایت دو تا النگو را4
دعای امشب من با تو مستجاب شده
و سجده ای که نشانه گرفته ابرو را
و چشم هایم از اول فقط تو را دیده
و شاهدی تو خودت این نگاه سو سو را
دلم گرفته از این بیت های تکراری
و "مثنوی خدا"5 بین هر غزل جاری
دوباره وقت اذان است، وقت دلتنگی
دوباره زمزمه هایی از این دل سنگی...
... بیا و شعر مرا باز هم هوایی کن
بیا و حال مرا باز کربلایی کن...
1:
نشسته ام بنویسم حرم حرم بانو/ سید حمیدرضا برقعی
نشسته ام بنویسم گدا گدا آقا/ علی اکبر لطیفیان
2:
غلامتان به من آموخت در میانه خون***که روسیاهی ما نیز راه حل دارد/ سید حمیدرضا برقعی
3:
این مصرع از غزل گمشده
4:
این مصرع یا مصرع مشابهش رو قبلا خوندم یا شنیدم ولی نمیدونم از کجا و از کی؟ فقط میدونم مضمونش همین بود!
5:
مثنوی خدا، غزل مثنوی پارسال همین ایام... یادش بخیر...