بوته های تشنه ابر را
با تمام نای خود صدا زدند :
آی ! جان ما
حرف حرف ممتد زبان ما
پس چرا چنین خموش و پر شتاب؟
اندکی بمان و بر نیاز ما ببار
ابر بی رمق
با وجودآن که تازیانه های باد
فرصت درنگ را از او گرفته بود
ایستاد و گفت :
ای همیشه تشنه های من !
ای نیازتان شنید نی، چشیدنی !
قله های بی شکوه و جنگل حریص
آن چنان مرا مکیده اند که
در وجود من
غیر شرم چیز دیگری نمانده است
***
بوته های تشنه هم چنان
انتظار می کشند سهم خویش را و باز
قله های بی شکوه و جنگل حریص
ابرهای آب دار را
در کمین نشسته اند
تا مباد بوی آب
از هوای ابرهای تشنه بگذرد!