ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



تسلسل


 
گیر کرده ام در تو،
حکایت آن ماهی بر قلاب
                   برگ بر شاخه
                       ماه در آسمان.
 
گیر کرده ام در تو، می دوم در تو
روز ،  شب
          ماه ، سال.

بگو آسمان بیفتد
بگو روزها شب شوند
                  و ماهها، سال.

آخر کجای این سر نوشت
 شباهت به زندگی دارد؟!

بگو سوت پایان را بزنند
بگو اتوبوسهای خط واحد
مرا در ایستگاه "ظهیر الدوله" پیاده کنند.
بگو نگاهم را بگیرند و بر" دروازه غار"
طرحی از دیدن به تماشا بگذارند.

من خسته ام
از تماشای این دنیا
از تماشای خیابانهایی که عابرانش
هر روز به احترام هم
کلاه بر می دارند!!!
از چهار راههایی که هوای کودکانه اش سرد است و
غصه های نفروخته اش زیاد.
 
بگو از "در بند " تا "آزدای " چقدر راه است؟!
 
 
انگار
دریا طوفانیست،
پاییز برگهای زمستانیست
ماه از آسمان فرو افتاده است؛
در برکه ای رو به رود
ورودی که رو به دریا شتاب می گیرد.
 
حالا،
 حتما" دلم می خواهد یک جایی گیر کنم!
بر شاخه ای در برکه
در نگاهی از عشق
در آهی از دل
                 در تو.

حالا،
گیر کرده ام در تو
حکایت آن زندانی در سلول
                           نگاه در تبعید
                                    صدا در گلو.
 
حالا پاهایم
  جاری رفتن است

حالا دستهایم
دیوار کاهگلی ریختن است

حالا زبانم در دهان نمی چرخد:
حکایت آن کلید در قفل
               در بر پاشنه
                عقربه در ساعت.
 

حالا،
گیر کرده ام در خود
حکایت آن هیزم در آتش
                 اشک در چشم
                          بغض در گلو.
                                              حالا
                                                    حالا
                                                         حالا...
 
  تهران- 7/11/91

کلمات کلیدی این مطلب :  تسلسل ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1391/11/7 در ساعت : 14:58:26   |  تعداد مشاهده این شعر :  1329


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

حسین فروزنده
1391/11/9 در ساعت : 15:12:4
سلام
کاش می شد کمی از تعارفات بکاهیم و با اثار یکدیگر بی واهمه حرف بزنیم شاید اسمش را نقد نتوان گذاشت اما نظر یک مخاطب به شعرتان را خلاصه عرض خواهم کرد:
شاید بتوان با نگرشی دوباره در کلمات که گاها تکرار هستند نه تاکید و کمی بازنگری در فرم به موجز شدن کار و موسیقی درونی بهتری رسید به نظرم این حرف در مورد خیلی از
( گیر کرده ام) ( در تو ) 0 بگو ) و فعلهایی که امکان حذفشان وجود داشت قابل تامل باشد
موفق باشید و شاعر
سید علی اصغر موسوی
1391/11/16 در ساعت : 2:26:57
هوالعزیز
قبل از هر کلمه ای که می خواهم بر این صفحه جاری شود ؛ باید عرض کنم روایت "نوستالژیک " را چه "رومانتیک" و چه غیر آن همیشه پسندیده و می پسندم ، اما به شرطها و شروطها ...
آیا هر روایت نوستالژیک می تواند شاعرانه باشد ؟
امروزه "سیاه انگاری و سیاه نویسی" شگردی برای "شاعرنمایی" شده است ! و این شعر نیز ، از قافله ی "ارتجاع فکری" جدا نمانده است .
"تسلسل "؟! تسلسل چه چیزی ؟! قبل از اندیشیدن به این کلمات (واژگان ) توجه کنید :
{گیر، قلاب ،شب ، افتادن آسمان،سرنوشت ،سوت پایان ، ایستگاه ، ظهیر الدوله ، دروازه غار، خسته ام ، کلاه از سر برمی دارد، دربند، آزادی، پاییز، زمستان، سلول ، زندانی، تبعید،دیوارکاهگی ، قفل، هیزمف آتش ، اشک ، بغض .حالا ....}
اینها واژگان شعری یک شاعر انقلابی است که دو دهه در محافل و مجلات و رسانه های صوتی و تصویری کشور حضور داشته است !
تسلسل کلاه از سر برداشتن؟! که با کلاه های "شاپو" به تاریخ پیوست!
تسلسل ایستگاه ظهیر الدوله ؟! که اصلا به سن و سال شاعر محترم می خورد !
تسلسل دروازه غار؟! که به لطف شهرداری و نیروی انتظامی تا حالا باید به "دروازه بهشت" تبدیل شده باشد!
تسلسل دربند وسلول و تبعید و بغض و هیزم و اشک (که انسان را یاد ژاندارک می اندازد) و روزگاری که شاعر در آن نفس می کشد!
تسلسل تمام آنچه ایشان آورده اند و "گیرکردن" در آغاز و پایان شعر و ادامه آن با تاکید بر حالا ، چه نوع روایت "نوستالژیک" است؟!
حال که حتی شعر " جزء بهترین های سایت" قرار گرفته است؟!
اگرایشان شاعری بودند که مثلا از سال 85 به بعد به جریان شعری کشور می پیوستند و چنین شعر سپیدی را ارائه می کردند؛ جای هیچ بحثی نداشت ، اما " خواهر عزیز سرکارخانم نرگس رجایی که دو دهه فعالیت ادبی متعهدانه دارند، چرا باید چنین شعر" مرتجع " دهه ی چهلی(40 )رادر کارنامه خود بیاورند!
این شعر بیش از آنکه با ساختار ش "سیاه نمایی" کند ؛ با محتوای دهه "نودی" خود بسیاری از مواهب امروزی را زیر "سوال" می برد.
ما وظیفه داریم برای امروز "ایران" بنویسیم !
به کاربردن نمادهای "طاغوتی" و روایت خاطرات " مجهولی" که برای مردم انقلابی مذموم است ، نه تنها رسالت شاعر متعهد امروز نیست ،بلکه وظیفه دارد ضمن "نقد" او ضاع جامعه به پیشرفت آن کمک کند.
این گونه اشعار نه تنها بازتاب حقایق زندگی نیست ؛ که باعث کم ارزش شدن آن است .
شمایی که از مواهب "انقلاب اسلامی" سال ها استفاده کرده اید و نام و شهرت خود را مدیون آن هستید ؛ بهتر بود به جای ایستگاه "ظهیر الدوله" از "میدان انقلاب" خاطره انگیزش و برج شکوهمند "آزادی" اش نام می بردید؟!
به جای آن که "دربندش" کنید!
در خانه اگر کس است / یک حرف اورا بس است.
موفق و پیروز باشید
یا حق
عباس خوش عمل کاشانی
1391/11/9 در ساعت : 18:28:24
کمین نقدی راجع به این اثر ندارم.فقط آمدم به آقای فروزنده ی عزیز بگویم جناب عالی که دستی به قلم دارید و مسلما در ادبیات ورود و مطالعه لطفا از کاربرد لغات غلط من درآوردی مثل «گاها» خودداری فرمایید.متاسفانه برخی لغات و اصطلاحات حتی از طرف ادبا و اهل قلم غلط استعمال می شود.از «گاها» متواتر که بگذریم ارادتمند تا به حال نشنیده ام که گوینده ای چه در تلویزیون و چه در تریبونهای مختلف اصطلاح «طَرفةالعین» را درست تلفظ کند.چه در برنامه های جدی تلویزیون و چه در گزارشها و طنزها و فیلمها همه ی افراد -چه باسواد و چه کم سواد-این اصطلاح را به غلط «طُرفةالعین» می گویند و چه حرصی من می خورم!از این که گهگاه ملانقطی می شوم از همه ی عزیزان پوزش می طلبم.ملا نقطی استادی بود در بخارا که تمام وقتش را صرف مچگیری از این و آن در وقت استعمال لغات و اصطلاحات می کرد.روزی با دوسه نفر از شاگردانش از در خانه ی ثروتمندی رد می شدند که نگاه ملا به کاشی بالای در افتاد که بٍسم اللهش را مفتوح الباء نوشته بودند.خونش به جوش آمد وبا شاگردان قرار گذاشت که شبانگاه نردبان بیاورند و ملا از آن بالا برود تا غلط را اصلاح کند.شب نردبان آوردند و ملا بالا رفت خنجر کشید تا فتحه را بتراشد که پایش لغزید و فروافتاد.شاگردان گریختند و صاحبخانه نوکرانش را فرستاد تا دزدی راکه آمده بود تا ضمن سرقت صاحبخانه راهم بکشد دستگیر کنند.ملای بینوا را بدین اتهام گرفتند و به دارالحکومه بردند.صبح روز بعد ملای ما را وارونه سوار خرکردند و در شهر گرداندند تا عبرت دیگران شود.حاکم حکم کرده بود چون ملا چنین خبطی کرده باید مضاعف مجازات شود.خر گشت و گشت تا به در خانه ی ثروتمند رسید و دراین هنگام بود که شیون و زاری ملا اوج گرفت.شاگردان که دوروبرش بودند دلجویی کردند که استادا غم مخور قاضی القضات که بیاید حتما متوجه سوءتفاهم می شود و شما را ضمن عفو استمالت هم می کند.ملا فریاد کشید ای احمقها زاری من از این اتهام و رسوایی نیست بل از این است که می بینم هنوز هم بسم الله مفتوح الباء است و اصلاح نشده!!...زیاده تصدیع است.
محمد یزدانی جندقی
1391/12/4 در ساعت : 12:10:15
با سلام و درود
این روایت در بست نوستالژیک نیست وجه غالب ان انتقاد است اگر این وجه از متن ادبی گرفته شود انچه بر جای خواهد ماند کمرنگ و بدون تاثیر خواهد بود البته دلتنگی بخش جدا نشدنی از شعر است با کمتر شعری از بزرگان متقدم و متاخر روبرو می شویم که پیرنگی از دلتنگی نداشته باشد در واقع روایت رمانتیک شرط لازم به شعر رسیدن یک متن نیست اما همراه و گاه مکمل ان است همچنانکه نشاط نیز چنین است با این مقدمه عرض می کنم که در این شعر با رگه های درخشانی از شکوه هنری روبرو هستیم تسلسل مورد نظر شاعر دور بی پایان زندگی یا به یک تعبیر فلسفی برتر دور پایان پذیر علت و معلول در وجوب وجود علت وجودی کل هستی نیست این تسلسل اندوه یایان ناپذیر شاعری است که از مردم و برای بخشی از مردم می نویسد و در طول تاریخ ادبیات هیچ شاعری را سراغ نداریم که بتواند از تمام مردم و برای تمام مردم بنویسد مگر انکه از نوع یگانه انسان بنویسد و نمی شود با این رویکرد به این شعر نگاه کرد //////
فرم :
دایره یکی از شکل های موجود در این شعر است که با چیدمان خوب کلمات در انحنا قابل درک و پذیرش است و حلقه هایی از زمان را در رفت و برگشت مضامین تصویر می کند :
بگو سوت پایان را بزنند
بگو اتوبوسهای خط واحد
مرا در ایستگاه "ظهیر الدوله" پیاده کنند.
بگو نگاهم را بگیرند و بر" دروازه غار"
طرحی از دیدن به تماشا بگذارند.

حالا پاهایم
جاری رفتن است

حالا دستهایم
دیوار کاهگلی ریختن است

حالا زبانم در دهان نمی چرخد:
حکایت آن کلید در قفل
در بر پاشنه
عقربه در ساعت.
ار تباط تصویری ایستگاه ظهیر الدوله در بخش انتخابی اول و دیوار های کاهگلی در بخش دوم که با توالی تصویری همراه است موفق است به طوری که اگر هیچ ارتباط دیگری میان این دوبخش یافت نشود همین کافی است که با شاعرانگی قابل تامل روبرو باشیم ضمن انکه از ابتدا تا انتهای روایت به همین صورت ارتباط تصویری برقرار است و می تواند شاهد مثال های موفق بسیاری از این متن استخراج کرد :
در باره محتوا که بیشتر نگاه انتقادی از نام و نشانه های موجود متن است حقیر نه به عنوان یک شاعر یا منفد و منتقد که به عنوان یک مخاطب هر محتوای شعری را تا انجا که توهین به شرع مقدس و ضد ارزش های اجتماعی نباشد می پذیرم و به موازات آن انتقاد از محتوا را نیز حق مخاطب می دانم و استاد موسوی از این حق انتقاد استفاده کرده است


نغمه مستشارنظامی
1391/11/7 در ساعت : 16:5:34
سلام بانو کم پیدایی اما هر بار با دست پر می آیی
خوش آمدی
میلاد رسول نور مبارک
علی‌رضا پیش‌بین
1391/11/7 در ساعت : 15:39:59
با سلام بسيار زيباست، فقط در قسمت «كلاه از سر بر مي دارند»اگر ايهام را در نظر داريد همين كلمات باشند خوب است ، ولي اگر منظورتان فقط احترام است ،تغيير كند بهتر است. در ايران امروز ، كلاه برداري ممكن است ، اما نه براي احترام .
با سپاس و پوزش

علی گیاهی
1391/11/7 در ساعت : 16:16:24
سلام استفاده کردم ازشعرنغزتان/بدرود
سارا وفایی زاده
1391/11/8 در ساعت : 9:54:1
سلام خانم رجایی
افکارتان شاعرانه
علی عبداللهی
1391/11/7 در ساعت : 15:37:34
سلام

به راستی
رسالتش دریاست
چشمه ای که
می نوشد باران
محسن رضوی
1391/11/7 در ساعت : 21:52:29
حکایت آن هیزم در آتش
اشک در چشم
بغض در گلو

مرحبا!
رضا فانی
1392/7/16 در ساعت : 19:50:29
سلام و عرض احترام.

بگو از "در بند " تا "آزدای " چقدر راه است؟!

قلم ساده و روانی دارید.
براتون صمیمانه آرزوی موفقیت میکنم
بازدید امروز : 51,933 | بازدید دیروز : 31,480 | بازدید کل : 123,216,244
logo-samandehi