یک شعر تکراری
دل نوشته ای تقدیم به آقا امام حسن مجتبی (ع)
(هلاهل)
گفتی وفادار
به اندازه انگشتان یک دست می داشتی
از در صلح با معاویه در نمی آمدی
چه زخم ها داشته ای
از تیغ دشمنان
طعنه یاران دست به سفره و
مشت بر پیشانی
تا سبوی آبی که همسرت
برای رفع عطش
با زهر هلاهل در گلویت جاری ساخت
شاید کسی جز حسین
تنهاییت را درک نکرد
نمی دانم
آنگاه که بر دوش ها می رفتی
کسی به چشم های حسین
نگاه کرد یا نه
اشک هایش را دید یا نه
نمی دانم
نمی دانم
حکمتش را نمی دانم
رشادت تان را در صفین و نهروان
نادیده گرفتند و
امامت تان را برحسین
که گوش به فرمان شما داشت
و ندیدند سفره سخاوت تان را
که نصیب دوست و دشمن می شد
و فراموش کردند
سرور جوانان اهل بهشتی و
شبیه ترین مردم به پیغمبر
شاید راز هلهله آن شب یاران سفیانی
که برجنازه ات تیر می انداختند
همین شباهت با محمد باشد
محمد را کشتند !
محمد را کشتند!
که جشن انتقام
ریشه ای عمیق در جاهلیت اعراب دارد
و چه خوب
به اصالتشان باز گشتند
تاریخ ارسال :
1391/10/19 در ساعت : 9:4:40
| تعداد مشاهده این شعر :
1068
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.