حالم شبیه قصه ی فنجان خالی است
حالا که مدتیست شدی نیمه ی پرم
چشمت اگرچه مثل دلم صاف و ساده نیست
این روزها عجیب از آن قهوه می خورم
این روزها که شعر گناهی کبیره است
اثبات میشود به غزل پرگناهیم
هر قالبی که بود سرودم برای تو
آخر بگو چکار کنم تا بخواهیم؟
وقتی که شعر چشم تو را وصف می کند
وقتی که شاعر همه حالات میشدم
ای کاش زندگی همه اش شعر میشد و...
ای کاش عاشق ادبیات میشدم
فردا به جای نظم معاصر سر کلاس
آرایه های چشم تو تدریس میشود
از پشت میز هق هق من شاعرانه است
با اشک هام قافیه ام "خیس" میشود
باور نمیکنی همه ی شعر را ولی
از من نگیر خاطره ی این دو سال را
حالا دلم گرفته تو را با تمام خویش
مانند چوبیم که گرفته نهال را
مثل سکوت ساکتم و فکر می کنم
بعد از نبودنم به غزل های بی پدر
من فکر میکنم و تو آهسته می روی
لبهام رفته اند در آغوش یکدگر
مثل نهال ها و تمامی چوب ها
این یک حقیقت است که باید جدا شویم
هی مثل مثل مثل...نه...نگذار تا که باز
تمثیل اشتباهی این شعرها شویم
از ابتدای شعر نوشتم به تو ولی
از چشم قهوه ای تو بگذار بگذریم
میخواستم که بی تو... ولی چارپاره ام
دلبسته به نگاه تو انگار... بگذریم...