
مي خواستم غزل بگويم براي آمدنت
ديدم آب از آب تکان نمي خورد با غزل هايم
دريا بايد متلاطم باشد تا بيايي
گذشته آب از سرمان در هزار و سيصد و غم سال بي خبري
بايد آب دستمان است زمين بگذاريم و اعتقادمان را تمام قد بايستانيم به نيّت ظهورت
آب که سربالا برود کافرها هم علائم ظهور مي خوانند و
ميليارد ميليارد خرج مي کنند تا درست همانجايي باشند که قرار است تو باشي
و ما دنبال دوربين آخرين مدل آمريکايي براي ضبط ندبه هايمان!
اين روزها مثل قارچ دجّال مي رويد و
کشور کشور مظلوم نشانمان مي دهند و
خون در خون به رخمان مي کشند کوچه پس کوچه هاي برادرنشينمان را
تا شايد به رگمان بربخورد و دست از سر بيانيه ها و محکوم کردن هايمان برداريم و
اما مشک سوراخ و انتظار آب؟
از چاه ما که آبي برنمي آيد....
لااقل براي دجّال ها بيا آقا جان.
تاریخ ارسال :
1391/5/9 در ساعت : 16:58:34
| تعداد مشاهده این شعر :
948
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.