از خوابگاهی که هنوز از من خبر دارد
از بالشی که روی تنهاییم خوابیده
از بس کلاغ قصه ها محتاج سیگارند
این شعر از آغاز رویش مرگ ماسیده
افتاده ای از سقف های گرم تو در تو
توی کویری که هوایت را نمی فهمند
شاید که روزی روزگاری دست خود باشی
وقتی که یک عمر است غیر از پا نمی فهمند
دست مرا روی سرش آهسته می دزدد
دست رفیقی که تورا از جیب می دوزد
آه از قمار سرسری تو سری خور ها
مست رفیقی که تورا از جیب می دوزد
ذهنت معلق می شود سر میکشی پایین
مثل دلستر توی یخچالی که هرگز نیست
این اتفاق ساده را بالا نمی آری
لب می خوری بر شوری حالی که هر گز نیست
تصویری از شیرین شدن در خانه ی لیلا
بیزار از این فر هاد بازی های بی مجنون
دست خودت را تیشه ای توی هوا پنهان
پایان قصه لیز لیسیدن در عمق خون ...
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/5/8 در ساعت : 13:59:27
| تعداد مشاهده این شعر :
894
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.