من می روم پایِ غزل با غزالِ خویش
پر می کنم حادثه را از زوالِ خویش
یک تیغ ده تا بکُنم پاره پیرُهن
شاید رسم با دلِ خود بر کمالِ خویش
صد دانه مهر نذرِ تو کردم عزیزِ دل
بگذار تا قصه بگوید جمالِ خویش
دردانه ام حالِ من از تو پریش ترست
چوبِ الف را نزنم پای دالِ خویش
قسمت نشد با تو بگیرم غزال را
غیرت کنم تا که بجویم هلالِ خویش
داسِ مه و گردنِ من نذرِ بودنت
بگذار تا پاره کنم قیل و قال خویش
یک مکتب از بودنِ تو تازه می شوند
آماده ام تا بکنم من سوالِ خویش
آخربیا عقربه ی ساعتم شکست
پر داده ام از سرِ شب پر و بالِ خویش
مادر بزرگ سیدی از نوادگان رسول بزرگ او که سال ها برایم مشق کرد انسان بودن را در شعر و مثل و حکایت و داستان/در سوم مرداد رفت تا دوباره زندگی کند با اجداد پاکش ...یادش گرامی
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/5/2 در ساعت : 18:44:59
| تعداد مشاهده این شعر :
1189
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.