ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



نثر ادبی - شانزدهم


سلام



امروز شیراز باران پاییزش را به چشم دید. و من به یاد بارانی افتادم که تو با دستان گرم و مهربانت، قطراتش را به سوی چشمهایم روانه می کردی. از سر درد کنار بید مجنونی نشستم و عقده دل باز کردم.



به خود که آمدم شبنم صبح گاهی دل تنگ و کوچکم می چکید و بید مجنون با دستمال مهربانی اش شبنم ها را بر می داشت و مرا به صبوری فرا می خواند. اما صبر تا به کی؟ تا کجا؟



عزیزترین روزگار من



کوه های این شهر عزیز از این غم خم به ابرو آورده اند و در هم فرو رفته اند. پرستوهای مهاجرش خبر این غم را به تمام شهر رسانده اند و ماتم سرا به پا کرده اند. درختان ارم-ش زرد و پژمرده شده اند. حافظ کلاه تنهایی بر سر گذاشته است و سعدی در پشت حوض ماهی اش بارانیست. از خواجو هم نمیگویم که در غار دلش خزیده و دست تمنا به احمد بن موسی دراز کرده است.



از دلگشا و جنت چیزی جز برگهای مرده باغ تنهایی نمانده است. تنها من و این پروانه کوچک امید چشم به راه توایم. دوباره آدینه شد. قدری شتاب کن!


کلمات کلیدی این مطلب :  نثر ، ادبی ، - ، شانزدهم ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1391/4/24 در ساعت : 13:8:28   |  تعداد مشاهده این شعر :  778


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 16,939 | بازدید دیروز : 19,763 | بازدید کل : 123,975,539
logo-samandehi