سلام به استاد كريما
غزل « گرداب كهنه » را چند بار خواندم ، و مطمئن هستم كه باز مي آيم و باز مي خوانم . غزلي به اين زيبائي و رواني و ، در عين مقتضيٌات شعري ، در يك زيبائي به تمام و كمال داراي مفهومي است كه تمام فلسفه ي زندگي انساني را در خود گنجانده است : اورمزد در برابر اهريمن – خدا با آفريده اي بنام شيطان – حق ٌ در برابر تباهي – علم در برابر جهل : دين و آئين و دانش و بينش و صداقت و فضل و شرف در برابر جهل و نيرنگ .
سي سال پيش از اين حديثي ازپيامبر اسلام به زبان عربي – فرانسه خواندم كه پيامبر اسلام (ص) بعضي از شعرا ( بلانسبت جنابعالي و ساير بزرگان سايت ) را جاهلان خطاكار خطاب فرموده بودند كه البته همزمان با ظهور اسلام « شاعر » در جامعه و فرهنگ جاهليٌت عرب به منزله « تبليغاتچي » بوده است ؛ و آنچنان كه بعدا" ما خواسته ايم و از بطن اصطلاح هم بر مي آيد : آگاهي دهنده ، آموزنده فرهنگ و ادب .
اينجاست كه شعري به اين زيبائي و متضمن فلسفه اي جهانشناختي – انسانشناختي به صورت يك درام يا به زبان خودمان به صورت يك مر ثيه « رسالتمندانه » ظهور مي كند ؛ و داغي است از دل يك شاعر حقيقتا" شاعر كه بر زبانش ، بر چهره اش و برتمام وجودش مي نشيند : داغ جهل ! چرا كه نيرنگ خود از جهل است و عناد با انسانيٌت ...
شاعري اينچنين داغدار ، كه چه بگوئيم چه نگوئيم ، چه بنويسيم و چه ننويسيم ، و چه بخواهيم و چه نخواهيم ، « وسعت ديد » دارد ، « وسعت انديشه » دارد ؛ و همانطور كه « آزادانه » مي بيند و مي انديشد ، مي گويد و مي سرايد ، برخوردي عارفانه با محيط اطراف خود ، و به طور كلٌي جهان هستي مي يابد : عارفانه ، عاشقانه ، و بنابر اين شاعرانه .
« آفتاب آمد دليل آفتاب » : شاعر بايد خود آگاه باشد تا آگاهي بدهد ! والٌا : ذات نا يافته از هستي بخشي مي شود كه متفنٌن است و منظومه سرا و...
شعرتان در حدٌ خود است ؛ امٌا به حدٌي سراسرمتين و پرمغز و روح انگيز و انديشه ورز است كه نتوانستم شاه بيتي از آن بيرون بياورم . تقريبا" تمام ابياتش شاه بيت است .
اگر در زمان قاجار سروده بوديد احتمالا" شما را « حافظ ثاني » لقب مي دادند ؛ امٌا امروز و به نظر واقع بين من از زمان حافظ فراتر رفته ايد و آنهم بسيار فراتر ؛ به روز هستيد ، و اين دقيقا" همان چيزي است كه از شاعر عصر حاضر انتظار مي رود : آگاهي دهنده اي آگاه ، بصير و پيشرو .
******************************************************
دل پر از درد و چو آهو به كمندم چه کنم / مي برد تيغ ريا بند ز بندم چه كنم /خاك زر خيز گهر پرورم اي كشور عشق / مي گدازد غم تو روح نژندم چه كنم / زخم ديرين تو زد آتش غم بر جانم / گر بر اين زخم جگر سوز نخندم چه كنم / مهرت آميخته از روز ازل با خاكم /عهد خون در ره حفظ تو نبندم چه كنم ؟.....................
سلام ودرود وادب واحترام به محضر استادفرهيخته ي بزرگوار كه مرا شرمنده ي درفشاني هاي خود كرده اند، زبانم الكن از پاسخ بودو بي اختيار چند بيتي خارج از موضوع تايپ كردم
مرا به بزرگواري خود ببخشاييد.