با عرض تبریک این عید سعید به محضر همه مسلمانان جهان مثنوی« مشرق توحید» را تقدیم می نمایم:
شب بود و تمام مردمان در خواب
شب بود وسیاهی وجهان،بی تاب
شب بود و زجهل، مردمان، سرشار
در ظلمت شب، نبود کس، بیدار
شب بود و جهالت و تباهیها
شب بود وجهان، پُر از سیاهیها
شب، مأمن مردمان غافل بود
شب بودو زمان،زمان باطل بود
شب بود و خدایگان سنگی ،شمع
لات وهُـبَـل وعُـزی به یکجا جمع
شب بود و تمام قلبها، سنگی
هر سینه پُراز خدا،خدا ،سنگی
شب بود و تمام مردمان، سرمست
از باده ی جهل،آن زمان،سرمست
عالم ،ز سپاهیان شب ، پُر بود
از شهوت وُ شنگی وُشَـغـَب،پُر بود
***
در ظلمت شب، زنی بُود آبستن
می کرد فغان وناله و شیون
می کرد خدا خدای و با زاری
می گفت:«هُـبَل»مرا بکن یاری!!
ای «لات» ،تو،هستیم ،وجود ِمن
«عُـزای»،تو،قبله ی سجود من
زایم «پســری» ،شود یَل جنگی
نه «دختر» ِشوم وُمایه ی ننگی
«دختر»، بخت سیاه هر خانه ست
اینجا،«پسر»است،آنکه دُردانه ست
هر «دختر» را ،به گور، جا ،باید
با «دختر»، درسَرا، بلا آید
«دختر»شوم است وشومتر،چیزاست
از دختردر«قبیله»،پرهیز است
***
ناگه شد درد بر زَنـَک ،غالب
نزدیک بُود،او،کند تـُهی قالب
دختر زائید و شور و شیون شد
مرد آمد وُخشمگین به آن زن شد
مرد آمد وُ گفت : بد شگون باید
شب،درته گور،سرنگون، باید
شب بودو به دست ِخویش،گوری کند
احسنت ،احسنت ،گفت وُبا لبخند
نوزاد آورد ، زنده ، زنده، وای
درگور بکرد،زنده،زنده، وای
یک لحظه نگـاه کرد،آن دل-سنگ
برگورسیاه کرد،آن دل-سنگ
ناگه ، نوزاد لب گشود از هم
بر روی پدر، تبسمی آن دم
«بابا» می گفت با نگــاهی ناز
درهرنگهش،نهان،جهانی راز
شاید به خود آید آن سیه دل-مرد
نوزاد، تبسمی دوباره کرد
می کرد پُر او دو چنگ خویش از خاک
می ریخت درون گور آن ناپاک
«شب» ،چون دل ِمَرد، تیره وبیمار
می گشت درون گور ،هم، آوار
***
از مهبط عشق ،مشرق توحید
ناگه ،نوری براین جهان تابید
خورشیدی، باز پرتو افشان شد
روشن دنیا زنور ایمان شد
تاریکی رفت و روشنی گـُل کرد
زین واقعه عالمی، تأمل کرد
گـُل کرد خــدا به سینه ی احمـــد
آن ذات یگانه، آن حی ســرمد
ازغار حـــرا ندائی آمد ، باز
گوئی شده بود آن زمان،اعجاز
جبریل ازعـرش داده ،پیغامی
بر سینه ی پاک احمد،الهامی
«اقــرا» میگفت برمحمد(ص)،او
بر قلب سپید و پاک احمد، او
«اقرا»میگفت و،کوه، می لرزید
آن هیبت ِپُر شکوه ،می لرزید
اســلام آمد، جهــان، گلستــان شد
روشن ، دنیا، زنور ایمان شد
بگریخت ،پلیـــد- دیو اهریمــن
از جهل وفساد شد جهان، ایمن
بشکست،«منات»وُ«لات»وُ«عزی»او
میگفت چو: ((لا الــه الا هــو))