مدیون
اشکی نمانده است که بر لب تبسم است
حالا که آب نیست وضو ها تیمم است
از بس که توبه کرده و آن را شکسته ایم
از یاد برده ایم که این بار چندم است
موسای من کجاست عصای عنایتت؟
در من هزار نیل هوس در تلاطم است
مدیون دست های تو هستیم یک به یک
برنا و پیر، عاقل و عاشق، خمار و مست
از بس که بیت بیت خجالت کشیده ام
پیش تو دست و پای غزل های من گم است
قلبت به جستجوی عزیزان دو تکه شد
یک تکه اش به مشهد و یک تکه اش قم است
اما بدان که عشق جگر گوشه های تو
در قلب ما عزیز ترین چیز مردم است
آقا تو را به جان رضایت، عنایتی!
این بیت هرچه نیست ولی بیت هشتم است
داری به بیت آخر من رو می آوری
تعبیر این وداع سلامٌ علیکم است
اشک بی امان
دستم به دامن تو که آقا تری از آن
کز روی خشم سخت بگیری به دیگران
رخصت بده یکی دو غزل درد دل کنم
یعنی سلام خوب خوش اخلاق مهربان
آقا، سلامِ گرگ ولی بی طمع که نیست
ما را که نیست دغدغه ای غیر آب و نان
در اوج درد آمده بودم زیارتت
یادت اگر که نیست نشانی به آن نشان...
...که تا به تو رسیدم از ذهن من پرید
آن حرف ها که بود تمامش نوک زبان!
از لطف دست های پر از مهربانیت
رد می شوند مردم آزاده همچنان...
...با رخش استغاثه و با بال عاشقی
از هفت خوان عالم و از هفت آسمان
شرمنده ام که هیچ ندارم به غیر اشک
باید که از خجالت لبخند هایتان...
...یک روز در بیایم اگر مهلتم دهد
این بغض بي اراده و این اشک بی امان