دریا مرا صدا زد و من شمس بط شدم
آغوش باز کرد و من امواج شط شدم
تابید از دریچه ی ذهن ام صدای او
بی حرف و صوت و گفت و نوشتار و خط شدم
چون نسخه های خطی افتاده دست باد
بی شرح و بی مقدمه و بی وسط شدم
چرخید تا نگاه زبان اش به نام من
بی کفش و بی کلاه به آنی به خط شدم
بودن اگرچه واسطه ی فصل تازه بود
من با تو در سماع الهی فقط شدم
یک روز شمس پنجره ام پرکشید و رفت
با مولوی به قونیه ناگه سقط شدم
چشم ات اشاره ای زد و هوش از سرم پرید
بی اختیار و بی روش و بی نمط شدم
در انتظار سایه ی آرام پلک هات
من بارها به شائبه ای در غلط شدم
کلمات کلیدی این مطلب :
شمس ،
بط ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/3/22 در ساعت : 21:58:46
| تعداد مشاهده این شعر :
909
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.