آهي نمانده است براي كشيدنم
راهي نمانده است براي رسيدنم
جاني نبود تا به لب آيد در اين ميان
حتي دلي نبود براي بريدنم
گاهي به چشم هاي خدا فكر مي كنم
وقتي كه خسته مي شود از خسته ديدنم
باور نمي كنم كه خدا تاس ريخته
روزي براي ديدن من يا نديدنم
بال مرا گرفت و فرستاد بر زمين
حالا تر است جوهر حكم خزيدنم
من چون فرشته اي كه زمين را نديده بود
اكنون به فكر سوي خدا پركشيدنم
شايد مرا به جاي كسي آفريده است
انگيزه اي نداشته از آفريدنم!!!
پونه نيكوي
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/3/9 در ساعت : 22:35:31
| تعداد مشاهده این شعر :
819
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.