بوي اسپند
از آتشدان پيرزن
براي سلامتي مرگ
و مدهوشي رهگذران کوچه...
آن طرف تر !
دخترک، گل رز آتش مي زند
پسرک، خاکستر سرخينه سوخته را
به رگ خويشتن تزريق مي کند
و اين غبار پس مانده در شهر
راز پايان قصه انسان است...!
بوي اسپند
مانده در آتشدان پيرزن
که لب جوي خيابان مرده است
غبار نفس کشيده نوجواني
در شاخه هاي خشک پارک
در خرابه هاي کويري
مانده بر دست خورشيد...!
دلگيري قرنيز
و ديوار موش دار خانه هاي فساد
از دست اين همه مرگ تن و روح...
خاکستر تزريق شده
به پندار و کردار نسل امروز
خوش به حال مرگ پيرزن
در لب جوي...!؟
راه پرنشيب و پر فراز
ستيغ کوچه هاي تاريک
تابوت هاي سرگردان شعر و غزل...
دوستان نشسته در کمين
بوسه بر دشنه هاي تيز رفيق ...!
بوي اسپند
در حلول پاييز
و اين همه سايه بر دل وجان بهار...
در اين دشت سوخته
خاکستر سپيدار به کدامين شعر سپيد
تزريق شود اي غزل سراي شهر...!؟
شيراز ، کوچه پس کوچه هاي بافت قديم شهر ، پاييز 1389
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/3/9 در ساعت : 22:33:35
| تعداد مشاهده این شعر :
895
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.