یاران سلام!
بهار آمد با زلزله های ژاپن و با لشکرکشی عبدالله ابن ابرهه . بهار آمد با اتفاق های بزرگ و من هنوز در حیرتم از این همه بهار و این همه اتفاق و این همه حیرت.
بهار آمد و هنوز من بدهکارم به مردم بحرین و ژاپن به قدر چند دعا و چند تسلیت. به قدر چند شعر. بهار آمد و من همین سحر با تکه کاغذ و قلمی شعری درست کردم و پست کردم برای بهاری که مدام حال مرا می پرسد و نگران من است. اما سرش گرم است در میدان لولو و در لیبی.
و بهار بر شما نیز مبارک. امر بهار بود که شما نیز این غزل را زمزمه کنید و اگر دعایی بود به جان باران کنید.
دو کوچه بالاتر از تماشا بهار شد بال و پر تکاندم
نماند از این خانه جز غباری و خانه را آن قدر تکاندم
و چشم ها را دوباره شستم و مثل ماهی از آب رستم
و سقف دل را سپید کردم و فرش جان را سحر تکاندم
نفس تکانی نکرده بودم چه بی هیاهو نفس کشیدم
جگر تکانی شنیده بودی؟ صدف شکستم جگر تکاندم
پر از شکوفه ست شانه هایم میان توفان و باد و باران
به دامنم ریخت یک جهان جان چو شانه را بیشتر تکاندم
لباس چرک نگاه خود را ز مردم دیده دور کردم
چه سخت بود این نظرتکانی به چوب مژگان نظر تکاندم
پرم شکستند پر کشیدم دلم شکستند دل سپردم
سرم بریدند خنده کردم سرم بریدند سر تکاندم
نه چپ نوشتم نه راست خواندم نه شرق گفتم نه غرب رفتم
تهی ست از هرچه جز بهاران دلی که از خشک و تر تکاندم
۲۷ اسفند ماه ۱۳۸۹- دهلی نو
کلمات کلیدی این مطلب :
بهاریه ،
،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:17:57
| تعداد مشاهده این شعر :
961
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.