گفتی که به هر دردی درمان رسد از خنده
خندیدم و افزون شد اندوه و غم بنده
در دایره ی امکان چون نقطه ی سرگردان
انداخت مرا دوران با دور فزاینده
یکسو غم بیکاری در اوج گرفتاری
یکسو تب بیماری با وحشت پاینده
سرتاسر عالم را این فاصله ی کم را
جوییدم و ماتم را بودم همه یابنده
ای چرخ چه بد کردی افتاده لگد کردی
در چشم خرد کردی فولاد گدازنده
پرونده ی من وا شد هر نیک و بد افشا شد
گه لطف چو بر ما شد از دست گشاینده
در کارگه هستی درها به رخم بستی
ای آن که فرادستی با شغل برازنده
یاران گل و بلبل رد شد خرشان از پل
گشتند مدیر کل یا اینکه نماینده
واماندم و افسرده مانند یکی مرده
از جامعه سرخورده در خانه سرافکنده
ناراحت و ناراضی از حال هم از ماضی
ای خوبترین قاضی! اینک من و آینده
گر شکوه کنم افزون ترسم که مرا گردون
بی حکم کند مسجون ای «شاطر» بازنده
آنگاه پس از چندی گویند و نویسندی
یک مجرم دربندی از جامعه شرمنده
ابلیس زده گولش با ظاهر مقبولش
نوشیده به سلولش داروی زداینده !