با دنيائي ارادت و عشق
همزمان با زيبائي هاي ارديبهشت
با تعظيم و تكريم تام وتمام
به حضرت شيخ اجل سعدي شيراز تقديم مي دارم.
اگر توان داشتم برقامت عشقم رداي شعر بپوشم
غزلي مي آفريدم همپا و همرديف غزلهاي حضرت شيخ.
بوي خوش شعرش شميم باغ رويا بود
مانند اشك از پشت چشم شعر پيدا بود
در ساختن، ماهرترين معمار شهر شعر
در سوختن ، پروانه آسا ، ناشكيبا بود
در باختن، دلداده اي از جنس مجنون بود
در دوختن چون ناوك مژگان ليلا بود
نامش نسيم روح بخش فيض يزداني
شعرش انيس قلب هاي پير و برنا بود
سحار، نطقش چون زبور حضرت داوود
جانبخش، شعرش چون دم گرم مسيحا بود
در هاي و هوي عاشقي ها در غزلهايش
او روح سرگردان مردي ناشكيبا بود
هم ممتنع هم سهل اين اعجاز كلكش بود
يعني به ظاهر ساده اما پر معما بود
با بوستان و با گلستان دلاويزش
در روزهاي روشن تاريخ با ما بود
هرچند قرن هفتمين زاد و سپس پژمرد
شعرش چراغ پر فروغ راه فردا بود
شب را براي صبح فردا نورباران كرد
روشن ترين تعبيرها از شام يلدا بود
در باور رويائي مردان مهر آيين
آتشفشاني پر شرار از نطق گويا بود