سردم شده از سردی دستان تو یا برف؟
یخ می زنم از چشم سیاه تو نیا برف!
آوار شده بهمن سنگین نگاهت
تا محو کند پیکر عریان مرا برف
من آدمک برفی این قصه نبودم
پوشانده تنم را نفس سرد تو با برف
هنگام رسیدن به تو آغاز جدایی ست
پر کرده ببین دره ی این فاصله را برف
این عشق سزاوار پرستیده شدن نیست
در باور تو عشق همین است و خدا.. برف
باید بروم خسته شدم کاش نبینم
باریده به راهم پس از این گردنه ها برف
کلمات کلیدی این مطلب :
برف ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/1/27 در ساعت : 16:22:38
| تعداد مشاهده این شعر :
1108
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.