قطره ها در حال شکلک بازی اند
در هوای پشت هم اندازی اند
گاه می گیرند و گه ول می کنند
کوزه های خام را گل می کنند
شستشوهایم مکدر می شوند
غنچه هایم باز پرپر می شوند
ابرها قصد تیمم کرده اند
گیج گردیدند و ره گم کرده اند
در بیابان نیستند این تحفه ها
در خیابان ها ولی بی انتها
منت یک قطره را صد می کشیم
آب را با زور از سد می کشیم
دشت بی آب است و خاکش چاک چاک
خسته جان و تشنه کام و سوزناک
در تنش زخم هزاران دشنه است
بر تنش نایی نمانده، تشنه است
روزگاری سبز بود و دیدنی
مخمل پیراهنش بوئیدنی
گله ها در دامنش گم می شدند
خنده ها مهمان مردم می شدند
شرشر آب و هوایی پاک بود
چشم تا می دید، باغِ تاک بود
ابرها هر روز مهمان می شدند
موجب رزق فراوان می شدند
قطره ها احساس خوبی داشتند
در دل صحرا صفا می کاشتند
دشت و صحرا جای بیگاری نبود
هیچ ابری فکر کم کاری نبود
جای این مرداب، یک دریاچه بود
کس نمی دانست بی آبی چه بود
کیف گنجشک و صنوبر کوک بود
تشنه کامی واژه ای متروک بود
برکه با آبی به رنگ آسمان
آسمان بر گردنش رنگین کمان
این همه یکجا ولی از دست رفت
بخت رختش را از این جا بست، رفت
قطره ها در شهر سرگردان شدند
روی بام خانه ها، ویران شدند
ابرها بر شهرها چسبیده اند
برگها در باغها خشکیده اند
شهر در زیر هجوم ابرها
گشته تاریک و نمور و مبتلا
آفتاب از شهر بیرون گشته است
صد هزاران سینه پرخون گشته است
چشمه ها دیگر ندارد آب هیچ
چشم ها دیگر ندارد خواب هیچ
خواب را دزدیده اند از چشم ها
پر شده در خانه دل خشم ها
شهر خالی گشته از آئینه ها
پر شده در سینه هامان کینه ها
بر سر "من یا تو"، خونها ریخته
زین سبب بس آبروها ریخته
دوستی ها بر مدار دیگری است
خانه هامان وامدار دیگری است
خشکسالی در بیابان ها عجیب
سیل و طوفان در خیابان ها عجیب
ابرها هم گوئیا تب کرده اند
روز را در شهر چون شب کرده اند
از نفس افتاده شهر و روستا
ابرها بر بامهای شهرها
از هوای تازه نامی بیش نیست
از بهاران جز پیامی بیش نیست
حیف آن احوال ما تغییر کرد
خواب بد را فال بد تعبیر کرد
91/1/18