دلم برای گپی دوستانه تنگ شده
برای سفره ی بی آب و دانه تنگ شده
تمام خاطره ها را مرور باید کرد
دلم برای کمی عاشقانه تنگ شده
دلم برای رفیقان دسته ی تخریب
برای خط شکنان شبانه تنگ شده
برای مسجد گردان و هیات لشکر
دلم برای شبی عارفانه تنگ شده
صدای نعره ی رگبارها و این دل که...
برای همهمه ی توپخانه تنگ شده
غروب بود زمانی که بچه ها رفتند
دلم برای غروب کرانه تنگ شده
درون سنگری از عشق ، با غزل بودیم
دلم برای شبی شاعرانه تنگ شده
تمام دلخوشی ام را زمانه دزدیده
چقدر خاطرم از این زمانه تنگ شده
برای جنگ ندیدیم دوره ای از رزم
دلم برای همین ناشیانه تنگ شده
کنار آلبومی از لحظه ها، دلم امروز
برای زمزمه های ترانه تنگ شده
به پیشواز خطر رفته ام، دلم امشب
برای پچ پچ رزم شبانه تنگ شده
دلم دوباره از آن خاطرات می خواهد
و سخت پر شده ، بی هر بهانه تنگ شده!