تا رهایی...
تا رهایی تارهایی هست بر پای دلم
جرعه نوش باده ی غمهاست مینای دلم
مانده عمری در حصار تنگ لکنتها اسیر
کس نمی فهمد زبان آرزوهای دلم
بسکه در دام جنون زینسو به آنسو می رود
گل گل داغ است چون زنجیر بر پای دلم
تشنه دور از ساحل مقصود ماند و باغرور
در هجوم ماسه ها خشکید دریای دلم
زخمه بر زخم توانفرسای روحم می زنند
تارتن ها در کمین تار تنهای دلم
حاصل از دیروز و امروزش به جزحسرت نبود
شادکامی را ندارد چشم فردای دلم
تا صراط مستقیمم گم نگردد در مسیر
کو چراغ افروز مهرآیین شبهای دلم؟
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/11/9 در ساعت : 6:15:35
| تعداد مشاهده این شعر :
1180
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.