دسته بندی اشعار

آخرین اشعار

آخرین نقدها

آخرین شعر من به یاد تو

از تو چیزی نمانده بنویسم دیگر از شعرهای من دوری دیگر اینجا نمی شود باشی مثل آن وصله هایِ ناجوری شاید از اوّل اشتباهی هی آمدی در خیالِ تبدارم ها؟ تو شاید بدانی از آن شب من که گیجم خودم نمی دانم هی مرا لای برگه پیچیدی پُک زدی هی مرا به آرامی من ولی گُر که می گرفتم تو می شدی شکلِ مردِ اعدامی می رسیدم و صندلیت را می کشیدم رها کنی شاید این منی را که مانده در یادت این تویی را که مانده هم باید... عاشقی را بهانه کردی تا چند خط شعر تازه بنویسی در تنت پرسه می زند امّا بویِ این عطرهایِ پاریسی بوی عطری که دختری زیبا وقتِ بوسیدنت رها کرده داغ هستی هنوز و می لرزم "وای امروز هم هوا سرده!" تب مرا دوره می کند امّا التهابِ مرا نمی خوانی حالِ من را ولی نمی پرسی در کنارم کمی نمی مانی حال من خوب می شود، خوبم قرص هم می خورم که شبهایم... تویِ هزیان حواسِ من باشد نَبَرَد اسمی از تو لبهایم از تو چیزی نمانده بنویسم من هم از من، هم از تو دلگیرم آخرین شعر من به یاد تو نقطه . امضاء غزل و می میرم

---

---

   تاریخ ارسال  :   1399/3/1 در ساعت : 19:30:14   |  تعداد مشاهده این شعر :  81

---

---