جان من و جان شما قربان پیمان شما
تیری به قلب ما زند آن زلف افشان شما
یارب جفا بس دیده ام درخون خودغلطیده ام
مرغ تفرج بوده ام در باغ وبستان شما
من آمدم بیرون زخود چون شبنمی ازروی گل
افتان وغلطان می شوم سوی زنخدان شما
گه می شودخندان شوی گاهی شود گریان شوی
ای من فدای خنده وهم چشم گریان شما
بتخانه ومیخانه راهم مسجدوهم خانه را
درخون وآتش می کشم باشد چوفرمان شما
هرچند برزلف شما گه می وزد باد صبا
بادست خودشانه کنم زلف پریشان شما
صهبااگرنالان شودسروقدش چوگان شود
باشد روا گرجان دهد ازدرد هجران شما
طوفان اگر آید چه غم برهم زند شعر مرا
دریا ندارد واهمه ازدست طوفان شما
سعیدزاده بیدگلی (صهبا)
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/10/18 در ساعت : 12:20:10
| تعداد مشاهده این شعر :
1174
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.