* افسوس
افسوس وصد افسوس، که خوبان همه رفتند
نا آمده پا ئــــــیز ،هزاران همه رفـتند
ما مانده در این گوشۀ عزلت ،بنشسته لب بسته و حیرت زده یاران همه رفتند
آن بزم طربناک، شب و روز و همه سا ل
آن همهمه بنشست وعزیزان همه رفتند
افسوس ،که آن محفـل رندان و ادیبا ن
افـــتاد زرونق، که اد یبان همه رفتند
خلوتکده شد مجمع ما ،قفل شد آن با ب
دیگر چه امیدی ،که حریفان همه رفتند
ترکان اجل ،در پس پیری است قضا
گرگان و یلان ،رستم دستان همه رفتند
آن باد بهاری که صبا همره خود داشت
از سردی دی ماه وزمستان همه رفتند
این گردش ایــــــّّام "سعیدا " بـنماند
آمـــادۀ ره شو، که رفیقـــان همه رفتند
کس نیست که آید به سراغ ِ منِِ ِ تنها گوئــی که دگر عهــد نوازان همه رفتند
رنجوری وتنهایی وپیری به هم آمیخت
آن زورِ جــــوانی ِفراوان همه رفتند
سیّـــــــــد احمد رضازاده (سعید) ـــ بابل ـــ مهر 1387
کلمات کلیدی این مطلب :
* ،
،
افسوس ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/10/13 در ساعت : 13:10:46
| تعداد مشاهده این شعر :
1181
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.