با سپاس ازسرورانی که صهبارا دربوته نقد نهادند وحقیر را شرمنده ی الطاف خویش نمودند
ای فلک زخم زبان بر تن بیمار چه سود اینهمه شعروغزل برسر بازار چه سود
طوطی طبع من از معرفت یار چه گفت هدهدبادصبا جانب گلزار چه سود
دلق پشمینه ی ماازچه جهت سود نکرد بی خبر ازغم دوران من زار چه سود
کام جان چون که بشد از غم جانانه به غم ساغروجام می و وعده ی بسیار چه سود
مانده ام درقفس تنگ دلم تاچه کنم اینهمه ظلم وستم ازطرف یارچه سود
من برآنم که به یک غمزه در آیم زقفس خم چوگان من و عاقبت کارچه سود
وصل اوگرچه گران است به جان میخرمش مسجد ومیکده و خانه ی خمار چه سود
دل بیمار من از آتش هجران توسوخت تابه کی ناله کنم اینهمه آزار چه سود
پیراستاد من ازمسجدومیخانه گذشت توگذر کن که دراین مرحله اصرار چه سود
دیده ی عقل من از کبک خرامان تو رفت چنبرزلف تو در دیده ی اغیار چه سود
رمضان است دلا بوسه ز لب شد هوسم بی تو ای سرو روان سفره ی افطار چه سود
ساده دل باشم اگرعاشق صهبا نشوم
با رطب خورده بگو خوردن وانکار چه سود
سعیدزاده بیدگلی (صهبا)