نفس گرمسیرها
عطري که برق زد ز دل بادگيرها
باران شده ست در عطش اين کويرها
باران شده ست تا که لبم را بياکند
از اسم تو... که رفته در اوراد پيرها
از ياد تو که شب ز فراسو ميآورد
در سينۀ من آتش روشن ضميرها
تا پا شوم به جانب تو هروله کنم
سمتي که ميدوند تمام مسيرها
هر شب رهاست نور سپيدت به دامنم
هر شب رهاست جوي عسل ها و شيرها
فانوس شعر بر کف و در پشت بامها
ميخوانمت که گل کند از تو عبيرها
****
اي نام تو کليد قفسها و بندها
دلدادۀ تواند تمام اسيرها
اين چند بيت خسته مرا آتشين نکرد
بايد بيايد آن نفس گرمسيرها
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/10/4 در ساعت : 10:11:7
| تعداد مشاهده این شعر :
1209
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.