شعری به پاس چشمک پنهان چشمتان
آمد دوباره دست به دامان چشمتان
شاگردی از رفوزگی اش باز می رود
از راه تازه ای به دبستان چشمتان
دیگر مسیر چشم شما را بلد شدم
دربست،مستقیم،خیابان چشمتان
تالار چشم های شما جای او نبود
شاعر نشسته بر لب ایوان چشمتان
پلکی زنید باز شود صفحه ای جدید
از فصل های تازه دیوان چشمتان
هر جا که چشم های شما حمله کرده اند
آنجا شده مزار شهیدان چشمتان
این اوج لذت است در آبان قدم زدن
آهسته زیر نم نم باران چشمتان....
کلمات کلیدی این مطلب :
غزل ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/9/18 در ساعت : 13:41:30
| تعداد مشاهده این شعر :
1077
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.