به قاب آینه عباس بود و علقمه بود
وَ روی پلک سحر اشک بود و زمزمه بود
ستاره بود و خدا بود و آسمان و نخیل
دعای حضرت سجاد و اشک فاطمه بود
به دست های دعا تطمَئنَ می آویخت
شریعه را دل بی تاب و شور همهمه بود
به استغاثه ی عباس در شریعه ی عشق
سپاه مرده دلان را هزار واهمه بود
به کام هاویه می برد برق شمشیرش
درآن قیامت کبری بساط محکمه بود
چه چشم ها که به دستان او گره می خورد
وَ او خیام حرم را ستون قائمه بود
چراغ خیمه ی شب گریه های بوفاضل
وَ کربلا متبسم به خون مظلمه بود
نگاه هاشمی اش فصل آفرینش را
صریح بود و رسا بود و حُسن خاتمه بود
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/9/13 در ساعت : 8:1:14
| تعداد مشاهده این شعر :
876
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.