من و درد جانسوز و یک حس واهی
شب و غربت و کوچه ی اشتباهی
در این تُنگ بی مهری و شهر بی جان
نفسهای آهسته چون آه ماهی
قلم ، یار خونین دل و خسته دارد
بر این آه پیوسته هر شب گواهی
تو بودی دلیل همه پر زدنها
رهایم نکن در شب و این سیاهی
خدا داند و بس که جز مهر خوبان
ندارم در این برزخ تن گناهی
سر انگشت باور کشیدی کشاندی
مرا تا فراسوی رنج و تباهی
کنون بی پر و بال و در کنج عزلت
قلم می زنم روی این برگ کاهی
خوشم با خیالی که داری هنوزم
بر این شعر بشکسته گاهی نگاهی
تاریخ ارسال :
1397/4/4 در ساعت : 2:0:31
| تعداد مشاهده این شعر :
483
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.