باید بتکانیم از امروز روان را
تا بارور از عشق ببینیم جهان را
در بزم خداوند بنوشیم شرابی
تا مرز یقین ها برسانیم گمان را
تا نور خدا بر دل ما ناب بتابد
بهتر بنیوشیم از این لحظه اذان را
و الله که از روز ازل بی برو برگرد
شیطان نفریبانده بجز بُلهَوَسان را
ابلیس دو نوع است برونی و درونی
ترفندِ عیان کن رَم از این را، رَم از آن را
تا شِمّه ای از شهد شرافت شودت نوش
چسبانده خداوند به شعبان رمضان را
بی هروله در مخمصه افتادت اگر جان
آزاد کن از مخمصه با هروله جان را
ما از همگانیم و سر از پا نشناسیم
مهمان خودش کرده خدا چون همگان را
خون در رگ ما پر فَوران می دمد آری
آکنده دل از عشق چو جوید هیجان را
مؤمن فقط از دولت فقر است فرحناک
کتمان نکند مرد خدا این جَرَیان را
طوفان کند از فرط طرب طاقتمان ناب
جُولان بدهد لایتناهی جَوَلان را
«سهراب» به وجد آمده است از شعف انگار
در بزم«بنان» دیده طربناک«اخوان» را