ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



از مدینه تا شام


السلام علیک یا ابا عبدالله



می خواست یزید محو سازد اسلام



هرکس که علیه اوست سازد اعدام



ساکت بنمود عدّه ای را با زر



با زور نمود جمعی از راه به در



یک عدّه ز ترس خویش ساکت گشتند



جمعی ز ره درست خود برگشتند



بوزینه به دوش و جام مشروب به دست



برمسند ختم مرسلین او بنشست



یک روز بزد لاف که وحیی نرسید



بازیچه ی هاشمی ست این وعد و وعید



 اعمال خلاف عفّت و شرع نمود



در دین خدا دست به بدعت بگشود



می رفت اساس دین حق برگردد



قوم عربی به جاهلی برگردد



می خواست که از حسین بیعت گیرد



تا در کف خود تمام قدرت گیرد



هیهات، حسین و این چنین کار سخیف



فرزند علی کجا شود خوار وخفیف



بیرون ز مدینه شد سوی بیت خدا



از قبر رسول گشت با آه جدا



آگاه چو شد یزید از رفتن او



افراد گسیل کرد بر کشتن او



چون دید حسین این رذیلت زیشان



ناکرده تمام حج، جدا شد زیشان



تا حرمت خانه ی خدا دارد پاس



فرمان رحیل داد او بر عباس



رفتند به سوی کوفه با همراهان



بس نامه رسیده بود مولا خواهان



ما منتظریم تا بیایی مولا



سرباز توئیم اگر بیایی مولا



فرمود به مسلم ای پسر عمّ عزیز



بشتاب به کوفه خوب بنگرهمه چیز



آگاه نما ز وضع آنجا ما را



تجمیع نما تو شیعیان ما را



مسلم چو رسید کوفه را دید به راه



از بهر حسین جملگی گشته سپاه



آماده و شمشیربه کف در یاری



پیکی بفرستاد که مولا آری



این قوم مهیّای قدومت هستند



بشتاب که آماده ی بیعت هستند



از سوی دگر یزید چون شد آگاه



گفت ابن زیاد زود افتد در راه



تاکوفه رود بدون یک لحظه درنگ



تاعرصه کند به کوفیان فوری تنگ



آمد چو به کوفه ناشناس آن ملعون



با نقشه ی او وضع بشد دیگرگون



با وعده ی پول و قدر ت و با زر و زور



اوّل بنمود خلق از مسلم دور



وآنگاه گرفت هانی و مسلم را



گفتا بکنید بیعت امروز مرا



از راه حسین اگر شما برگردید



درلشکر من امیر لشکر گردید



هیهات ز شیعه این چنین خوار شدن



در پنجه ی معصیت گرفتار شدن



القصه بکشت مسلم و هانی را



نفرین خدا باد مر  این جانی را



می بود حسین جانب کوفه روان



بد همره او اهل و عیال و یاران



از  جانب کوفه پیکی آمد  به شتاب



از کوفه حذر نما که آنجاست سراب



بیعت شکنند و سست پیمان  این قوم



گردید شهید مسلمت در این قوم



فرمود  حسین رحمت حق  بر او



ما نیز شویم جمله ملحق بر او



رو کرد به اصحاب شنیدید سخن



این  عاقبت ماست  پس از رنج و محن



من بیعت خویش برگرفتم ز شما



هر کس که بخواهد برود هست رها



وانگاه چراغها نمودند خموش



رفتند جماعتی از آنجا خاموش



ماندند به جای مخلصان با ایشان



جان همه عالمی فدای ایشان



کردند چراغ خیمه را چون روشن



بودند به سان بلبلان در گلشن



بر گرد حسین جمع یاران شفیق



مشتاق لقای یار همراه رفیق



درطی مسیر حر  گرفتش سر راه



گفتا به حسین و شرم بودش به نگاه



دستور توقّف است از ابن زیاد



ما منتظریم تا که فرمان چه دهاد



پرسید حسین نام این دشت کجاست



گفتند که نام این زمین کرببلاست



فرمود که بارها گشایند آنجا



برپای کنند خیمه ها را آنجا



در پشت خیام خندقی حفرکنند



ایمن ز جفای دشمن و مکرکنند



حر داشت امید صلح و اصلاح به دل



شرمنده بد از حسین و خود بود خجل



درظهر نماز ظهر همراهش خواند



در کرببلا مراقب ایشان ماند



زان سو عمر سعد به میدان آمد



با لشکر بسیار شتابان آمد



گفتا به حسین یا بفرما بیعت



یا کشته شوی به دست این جمعیت



فرمود حسین ما و بیعت هرگز



تایید بر این ظلم و جنایت هرگز



گر دین خدا ز خون من گردد راست



گر کشته شویم ما در این راه رواست



امشب بکنیم با خدا راز ونیاز



فردا چو شود جنگ نمایید آغاز



شاید که شما نیز کمی فکرکنید



در خلوت خویش با خدا ذکر کنید



چون نامه نوشتید بیارید به یاد



خود را برهانید ازاین دام فساد



گفتا عمر سعد که مهلت ندهیم



بر کشتن تو لحظه ای از کف ندهیم



جمعی ز سپاه همرهانش گفتند



فرزند رسول است در اینجا به کمند



جایی نتواند برود تا فردا



مهلت بدهش دعا کند تا فردا



برگرد حسین دوستان جمع شدند



پروانه صفت به گرد آن شمع شدند



بر گرد حسین جمع هفتاد و دو تن



یک روح بدی درون هفتاد و دو تن



فرمود حسین بن علی با یاران



بر قتل من است رای این خونخواران



فرمود تمام کشته خواهید شدن



سرها بشود جدای فردا از تن



یک بار دگر  اجازه ی رفتن داد



فرمود که بیعت ازشماها افتاد



کردند چراغ خیمه را باز خموش



جز  زمزمه ی گریه نیامد برگوش



ماندند به جای جمله یاران حسین



گفتند نمی رویم ما جان حسین



گفتند تمام، با شهامت هستیم



مشتاق رسیدن به شهادت هستیم



ما دست نداریم ز دامان شما



جان همگی فدایی جان شما



فرمود خداوند نگهدار شما



شاد است رسول او  ز رفتار شما



تا صبح دعا و ندبه بر پا کردند



اسباب نبرد را مهیّا کردند



حر دید وقوع جنگ حتمی شده است



او باعث این نبرد قطعی شده است



شرمنده ز کار خویش از لشکر رفت



نزدیک حسین بن علی ، مضطر رفت



گفتا که من اول سر راهت بستم



شرمنده ز کار خویش اینک هستم



اذنم بدهی به همرهت جنگ کنم



خود را بری از قساوت و ننگ کنم



فرمود حسین حر،تو خود آزادی



آنگونه که حر ز مادر خود زادی



حر رفت به میدان و پس از جنگ وجهاد



گردید شهید و رست از ننگ و فساد



زان بعد به میدان علی اکبر رفت



چون گشت شهید عون و هم جعفر رفت



عباس بیامد که بده اذن نبرد



تا پاک کنم زمین ز قوم نامرد



فرمود حسین اذن جنگت ندهم



خواهم که تو را به زودی از کف ندهم



تو پشت وپناه لشکری یا عباس



بر جمله دلاوران سری یا عباس



خواهی بروی برو بیاور آبی



افتاده حرم ز آب در بی تابی



عباس برای بردن آب برفت



از هیبت او ز دشمنان تاب برفت



آمد به فرات مشک پر آب نمود



ناخورده ز آب یاد احباب نمود



رو سوی حرم نمود با مشک پر آب



گفتا عمر سعد به لشکر به شتاب



بندید به تیر مشک را پاره کنید



آبش چو بریخت بهر او چاره کنید



یک دست به مشک و دست دیگر شمشیر



با جهد نمود مشک را دور از تیر



می رفت به جانب حرم همچون باد



تیری برسید آب را داد به باد



تیر دگری بخورد بر پیشانیش



خون گشت روانه از سر نورانیش



استاد که خون ز دیدگان پاک کند



آهنگ نبرد خصم ناپاک کند



یک دست ز پیکرش بکردند جدا



دست دگرش فتاد در راه خدا



از اسب فتاد همچو کوهی بر خاک



فرمود حسین من بیا نزد اخاک



آمد چو حسین نزد  عباس نشست



گفتا که ز داغ تو مرا پشت شکست



بعد از تو جهان دگر ندارد سودی



ملحق به تو می شوم برادر زودی



یاران حسین یک به یک جنگیدند



در راه خدا به خون خود غلتیدند



هنگامه ی ظهر چون اذان سر دادند



حضرت به نماز آخرین استادند



همراه حسین عدّه ایشان به نماز



یک عدّه سپردار نگهبان نماز



گشتند چو فارغ از عبادت ایشان



از تیر بشد شهید یک تن زیشان



یاران حسین یک  به یک جنگیدند



کشتند ز دشمن و به خون غلتیدند



گشتند شهید جمله یاران حسین



شد نوبت رفتن به میدان حسین



آمد به حرم وداع آخرگوید



اسرار مگوی را به خواهر گوید



ای خواهر من جان تو و جان علی



بیمار گرفتار تب وتاب ،علی



ای خواهر من عمود این جمع تویی



پروانه ی من از این سپس شمع تویی



بر گرد خودت بگیر اطفال مرا



بر خلق رسان تو شرح احوال مرا



من کشته شوم برای آیین خدا



روشنگریش بود ز تبیین شما



تا شام شما را به اسارت ببرند



با زجر فراوان و شقاوت ببرند



زنهار مباد از شما ، شیون و شین



پامال مباد خون یاران حسین



آنگاه یکی پیرهن کهنه گرفت



پوشید به زیر پیرهنها چه شگفت !



تا خصم برون نسازد آنرا ز تنش



شاید که بماند آن به جای کفنش



شد سوی رباب تا وداعش گوید



هم اصغر شش ماه ی خود را بوید



بنشسته رباب زار و محزون و غمین



گفتا به حسین ، اصغرم را تو ببین



نه آب به خیمه است نه شیر مرا



بستان ز منش ز آب کن سیر ورا



برداشت حسین اصغر نالان را



بنمود نظاره نوگل بستان را



چشم عمر سعد بر این صحنه فتاد



با حرمله گفت صید در دام افتاد



بشتاب ز تیر تیز سیرابش کن



با تیر سه شعبه زود اعدامش کن



حکم عمر سعد شنید آن ملعون



با تیرسه شعبه خفت اصغر در خون



گفتا به خدا، حسین اینجاست منا



بنمای قبول ذبح زیبای مرا



آورد به پشت خیمه دفنش بنمود



وآنگه به علی اوسطش روی نمود



گفتا پسرم رسید هنگام وداع



گویم به تو اسرار امامت به وداع



همواره خدای همره و یارت باد



پیروزی خون ما زگفتارت باد



آمد به مصاف خصم ،گفتا ای خلق



از بین شما کسیست بر یاری حق



خود نامه نوشتید طرفدار توییم



در دفع فساد جملگی یار توییم



گفتا عمر سعد به تیرش بندید



بر صحبت او دوگوش خود را بندید



درگیر شدند درنبردی سنگین



افتاد حسین بن علی روی زمین



شمر آمد و راس اطهرش کرد جدا



گردید حسین بن علی از شهدا



کردند اسیر زینب و زنها را



سجاد مریض و جمع کودکها را



بر نیزه نمودند همه سرها را



بردند به سوی کوفه اختر ها را



بد ابن زیاد شاد و خوشحال ز فتح



بنشسته به قصر خویش سر حال ز فتح



بردند به مجلسش اسیران با بند



سرمست نشاط بود و بر لب لبخند



او گفت به زینب که خداتان رسوا



بنمود و دروغتان عیان شد بر ما



در پاسخ او بگفت از ماست رسول



ما پاک و منزّه ایم مانند بتول



تو فاسق و فاجری تو رسوا هستی



در نزد خدا و خلق رسوا هستی



زینب چو علی ادامه دادی به سخن



شد ابن زیاد خوار در کار سخن



گفتا بکشند حضرت زینب را



تا روز کند برای خود این شب را



برخاست یکی مرد که این کار خطاست



کشتار زنی که برتنش رخت عزاست



زان بعد فرستاد به شام ایشان را



چون تاب نداشت صحبت ایشان را



در شام یزید مست و مسرور ز فتح



بنشسته به تخت خویش مغرور ز فتح



بنموده چراغانی و آذین بندی



در شام به لب های همه لبخندی



بردند اسیران همگی را در بند



سجّاد و زنان و زینب و طفلی چند



بنهاده سر حسین در تشت طلا



گفتا که چگونه بینی این کار خدا



یعنی که خدای خوارتان کرده چنین



پیروز منم شکستتان داده چنین



زینب به جواب گفت در ظاهر امر



پیروز تویی ولی نه در باطن امر



از خون حسین خون عالم جوشد



آخر به شما رخت مذلّت پوشد



تا حشر بود خون حسینی در جوش



وین بانگ نمی شود به عالم خاموش



جا داد به یک خرابه جمع اسرا



تا بیش شود خراب وضع اسرا



شاید که شوند زین مشقّت خسته



شاید بشود زبان ایشان بسته



در نیمه ی شب صدای یک طفل شنید



از ناله ی او یزید از خواب پرید



گفتا چه شده است ازچه رو گریان است



این کیست که درناله و در افغان است



گفتند رقیّه است فرزند حسین



گویا که بدیده است او خواب حسین



گفتا به طبق نهند راس بابش



شاید که ببیند و بگیرد خوابش



بردند طبق چو نزد آن طفل صغیر



گفتا که غذا نخواستم، عمّه، مگیر



گفتند که مقصود تو در این تشت است



بابای عزیزت از سفر برگشته است



برداشت سر پدرگرفتش آغوش



شد بلبل زار در گلستان خاموش



روحش به جنان برفت همراه حسین



درخاک خرابه دفن شد ماه حسین



زان ماه به جای بارگاهی مانده است



کاخ اموی ز شوکتش در مانده است



از نام یزید جز بدی هچ نماند



لعن ابدی بر او و یارانش باد.


کلمات کلیدی این مطلب :  از ، مدینه ، تا ، شام ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/8/27 در ساعت : 11:41:23   |  تعداد مشاهده این شعر :  1047


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

مصطفی معارف
1390/8/28 در ساعت : 11:37:7
با سلام جناب نبی زاده ، مثنوی خیلی زیبایی بود و بهره مندمان کرد :

هیهات، حسین و این چنین کار سخیف
فرزند علی کجا شود خوار وخفیف
موفق باشید و سر فراز .

ممنون از حسن نظر شما جناب معارف.
سربلند باشید.


بازدید امروز : 22,439 | بازدید دیروز : 56,896 | بازدید کل : 123,243,646
logo-samandehi