ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



الهه گریان


پدرم

غول بزرگی بود

که مرا روی شانه خود می نشاند

تا از جوی ها و از سنگلاخها بگذرم

مادرم الهه ی گریانی بود

که زمین را نمی شناخت

و خانه اش را دوست نداشت

او را

به معجزه هایی توی قابلمه های روحی

می شناختم!

و حیرت می کردم که چگونه

اشیا و دانه های بی جان را

در دیگ می انداخت

و غذاهایی دیوانه کننده می پخت!

خانه ی ما

یک قلعه بود!

پر از لشگر مورچه ها و بالگردهای سنجاقک و موشکهای ملخ

گاهی به جمع هوانیروز و ارتش دریایی اش

پروانه ها و زنبورها و چرخ ریسکها هم

اضافه می شدند!

و من در اقیانوسی به بزرگی یک حوض

ناوگان چوبی دست سازم را می راندم

که از یک تکه چوب و برگی سبز

ساخته بودمش!

به خدا نمی دانم چه شد!

که کم کم آن غول بزرگ و آن الهه ی گریان

در برابر چشمانم محو شدند!

من بزرگ شده بودم و

راز معجزه های مادر

کشف شده بود

و برای گذشتن از جویها و سنگلاخ ها

نیازی به شانه های پدر نبود!

من قلمروی فرمانروایی ام را ترک کردم!

و گذاشتم اقیانوس آرام کودکی ام خشک شود

و الهه ی گریان به آسمانها پرواز کند

و غول بزرگ

دندانهایش یکی یکی بیفتد!

من دیگر نه قلعه ای دارم نه غول بزرگی نه الهه ای...

حالا خودم یک غول بزرگم و الهه ی گریانی

که از بهشت رانده شده ام

تا در زمینی که نمی شناسم

معجزه گر باشم

و دربان قلعه ی کودکانی باشم

که در قابلمه های تفلون نچسبم

هر روز معجزه ای تازه می خواهند!



#راشین_گوهرشاهی

T.me/ketabera

کلمات کلیدی این مطلب :  سپید، راشین گوهرشاهی ،

موضوعات :  عاشقانه و عارفانه ،

   تاریخ ارسال  :   1396/10/16 در ساعت : 12:3:52   |  تعداد مشاهده این شعر :  958


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

کریم شاهزاده رحیمی
1396/10/18 در ساعت : 9:55:49
تشبیهات زیبایی بود در قالب سنگین و بی روح شعر سپید







سلام و سپاس از نظر
بازدید امروز : 6,782 | بازدید دیروز : 28,342 | بازدید کل : 124,714,548
logo-samandehi