ازعقاب خانلری...
قاصدان،ازپیکری بی سر،خبر آورده اند
وای! ازتوران سیاوش را مگر آورده اند !؟
آرزوهای زنی این روزها گل داده است
شیرمردش را سرانجام از سفر آورده اند
همسری را،تاببیند سرنوشت خویش را،
روی نعش مردخود،بی بال و پر آورده اند
مادری را،با تمام حسرت خود،صبح زود
روی تابوت پسر،خونین جگر آورده اند
وای از این سرنوشت،ازاین همه نامردمی،
پیکر فرزند را پیش پدر آورده اند
تا مگر آن نخل بی سر را ببیند خواهری
همچنان خورشید،اورا شعله ور آورده اند
داغ ها ازبس فراوان است در این روزگار
درخیابان،دسته دسته،نوحه گر آورده اند
فصل ها،در گیرودار خشک سالی مانده اند
بس دمار از مردم این شهر،درآورده اند !
باسبک بالیِ این تابوت روی دوش شهر
پاره هایی استخوان از یک پسر آورده اند
آسمان انگار از پرواز خالی مانده است
از عقاب خانلری یک مشت پر آورده اند.
تاریخ ارسال :
1396/8/13 در ساعت : 20:7:29
| تعداد مشاهده این شعر :
682
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.